توضیح خاصی ندارم ولی نوشته ایم بیانگر افکارم هستند . امیدوارم که دوستان با مطالعه این نوشته ها با نظراتشان مرا از کاستی ها مطلع نمایند. ولی همان سخن همیشگی ام ما باید آگاه شویم تا آگاه نشویم در انقیاد و استبداد می مانیم.
۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه
علل بی اعتنایی توده ها به جنبش های اجتماعی پس از پیروزی
پيرامون چگونگي شکل گيري جنبش ها و نهضت و علل ناکامي آنها در سده اخير چه بسيار نوشته نشده و چه نظرات ارائه نشده است. چيزي که مورد غفلت به نظر مي رسد علل بي تفاوتي توده ها به نهضت ها و جنبش ها پس از شکل گيري آنهاست. نهضت ها و جنبش هايي که خود مردم در به ثمر رسيدن آنها فداکاريها کرده, اما پس از پيروزي نسبت به آن بي تفاوت شده اند....هر کدام از جنبش هاي آزادي بخش سده اخير ايران از جمله مشروطه, نهضت ملي, انقلاب 57, خرداد 76 به دلايلي خاص به اهدافي که در چشم انداز خود به آن مي انديشيدند دست نيافته, بلکه در تداوم آن نيز ناکام ماندند. آن گونه که اطلاع داريم جنبش مشروطه به استبداد رضاخاني انجاميد و کودتاي 28 امرداد و استبداد پس از آن نيز به دنبال شکست نهضت ملي شکل گرفت. استبداد مذهبي ايدئولوژيکي نيز زاده انقلاب 57 شد. و در مورد آخر نيز استبداد دولتي پس از يک دولت اصلاح طلب شکل گرفت که با عوامفريبي بسيار و خرافه و تحجر به اعمال ضد مردمي اش جنيه ديني و قانوني ميدهد. با کمي تامل و نگاه به چگونگي سير حوادث نهضت هاي شکل گرفته خواهيم ديد که وجه مشترک تمامي ناکامي ها در اين نهضت ها , عدم آگاهي توده ها و مسئوليت آگاهي بخشي از سوي روشنفکران و فعالان اصلاح طب به خوبي ايفا نشد.در شکل گيري جنبش هاي اخير شاهد شعارهايي هستيم که به خواست عمومي جامعه تبديل شده و به طوري که مردم در راه رسيدن به آن مبارزه ها و صاحب نتايجي هم شده اند. اما پس از موفقيت به دليل عدم کارهاي فکري و بنيادي در جامعه نتوانستند آن را حفظ نموده و به اهداف و آرمان هاي عاليه خود برسند. مثلا شعار غالب مردم در جنبش مشروطه ايجاد عدالتخانه و حاکميت قانون بود, در نهضت ملي حاکميت قانون و مبارزه با استعمار و ملي نمودن صنعت نفت ايران, در شکل گيري انقلاب 57 شعار و خواست عمومي تغير حکومت بود و در خرداد 76 شعار حاکميت قانون و احترام به حقوق مردم در اوليت خواسته ها مردمي قرار گرفت. شاهديم که شعارهاي داده شده در برهه هاي خاص در جامعه واکنش هايي برانگيخته و موجب موفقيت هايي نيز گشته, اما پس از پيروزي جنبش ها از آنجائي که آن شعارها در زندگي قشر متوسط به پائين جامعه قابل درک نبوده و نتوانست نهضت آگاهي بخشي را در جامعه بنيان نهاده و طوري که مردم را نسبت به حقوق خويش آشنا ساخته و در پي گيري اهداف خود مصر نمايند.و همان شعارها پس از مدتي از ذهن جامعه رو به فراموشي گرائيده و نهضت ها بدون پشتوانه مردمي مانده که به نوعي به ايجاد و شکل گيري دوباره استبداد کمک کرده است. اين وقايع نشاندهنده آن است که روشنفکران و مبارزان اصلاح طلب از ايجاد گفتمان با اقشار پائين جامعه غافل مانده که همان غفلت به بازآفريني استبداد کمک نموده است. نا آگاهي بين مردم در طول يکصد سال اخير در ايران به گونه اي است که در جنبش هاي چريکي و اجتماعي به ندرت شاهد حضور اقشار فرودست جامعه هستيم . به عنوان مثال در جنبش هاي چريکي و يا کارگري هيچگونه شواهدي مبني بر حضور کارگران در اين جنبش ها نيست و لايه هاي مهم شکل دهنده اکثريت جنبش ها از اقشار تحصيلکرده و متوسط بودند و اين نشاندههنده ضعف اقشار تحصيلکرده و روشنفکر در جذب تودها و ايجاد گفتمان و تعامل با اقشار فرودست است. و يا به اين نتيجه نرسيده بودند که توده ها مي توانند نقش به سزايي در پيروزي و شکست هاي جنبش ها داشته باشد. با اين نکات مي خواهم يادآور شوم که محروميت و گرسنگي که با نااميدي همراه باشد هرگز به تغيير واقعي منجر نمي شود هر چند ممکن است موجب شورش هايي گردد. به عنوان مثال خيلي از مردم آفريقا گرفتار گرسنگي هستند ولي توان و اراده لازم را براي حرکت ندارند و قطعا از آگاهي و همبستگي هم بي بهره اند, احساس محروميت بايد با اميدواري به آينده همراه شود و تودها بايد شعور و اراده عمل کافي و احساس همبستگي و نيز هويت مشترک فکري داشته باشند و از انگيزه به دست آوردن زندگي بهتر و ارتقاء سطح و کيفيت زندگي و در آزادي و استقلال زيستن سرشار باشند که ما چين وضعيتي را به جد در جنبش ها شاهد نيستيم و اگر هم جاهايي بوده اندک زماني دوام نياورده است. و اين وضعيت را در دوران دولت اصلاح طلب برآمده از انقلاب 57 نيز شاهديم که در دوران اين دولت اصلاح طلبان با از دست دادن فرصت هاي بسيار ناموفق از ايجاد گفتمان آگاهي بخش بين توده ها بودند و همين عامل موجب پيدايش دولتي مستبد و خودراي گرديد که درعمل هيچگونه حقي را براي مردم قائل نشده و با استفاده از شعارهاي عوامفريبانه آوردن پول بر سر سفره هاي مردم توانست آراء قشرهاي فرودست ر ا به نفع خويش جلب نموده و حتي در چهار سال دولت اش با تداوم کارهاي عبث و بيهوده خسارات جبران ناپذيري را بر ميهن وارد ساخت. دولتي که خودش را با ماهيتي انقلابي توحيدي معرفي کرد. با نگاهي کوتاه به چگونگي شکل گيري انقلاب مي توانيم بفهميم که حکومت شاه پس از سال 41 با پي گيري سياست هاي اقتصادي, صنعتي ناخواسته کمک شاياني براي توليد کننده گان کسبه خرده پا و متوسط فراهم آورد که نياز يک تحرک اجتماعي قوي بود و اين نيز عاملي بود براي تغيير نظام.اما سياست هاي دولت کنوني درست بر عکس آن سياست هاست در واقع دولت کنوني با از بين بردن تمامي راه هاي توسعه و پيشرفت مي خواهد قصد جلوگيري از هرگونه آگاهي و پرورش فکري جنبش اجتماعي را دارد تا بدين گونه توانسته باشد جلوي خواسته هاي مردمي را مسدود نمايد. در جريان انقلاب ايران نيروهاي اجتماعي فعال , مردم شهرنشين بودند که در طي پانزده سال برنامه هاي اقتصادي و صنعتي شاه رشد زيادي کرده و از امکانات مادي و فرهنگي براي تحرک اجتماعي برخوردار بودند و در همان حال سياست هاي استبدادي و انحصارطلبي رژيم را در تضاد با مصالح خود مي ديدند و به عبارت ديگر اين نيروها زاده سياست هاي شاه بودند که از تامين خواسته هايشان عاجز بود خواسته هايي که خود به ظهور آنها ميدان داده بود. نيروهاي ضد رژيم, در کميت قابل توجهي در شهرها و امکانات ذهني و مادي نسبتا کافي در دانشگاه ها , دبيرستانها, در مراکز توليدي سنتي, در بازار و ميان کسبه و درون کارخانجات و ادارات بر ضد رژيم رشد کرده و موضع گرفتند . در نتيجه کسبه و توليد کننده گان خرده پا و کارگران صنايع سنتي و کارکنان بخش خصوصي تجاري در بازار , به دلايلي خاص نقش شان در انقلاب برجسته شد و ابتکار عمل به دست رهبران مورد اعتماد و علاقه آنان قرار گرفت. اين اقشار در سايه سرمايه داري وابسته تجاري , صنعتي و مالي پا گرفتند و افق انتظاراتشان را تا سطح زندگي آنها بالا بردند. ولي با انحصار طلبي و قدرت بلامنازع سياسي, مالي اداري و علمي کارشناساسي آن روبرو شدند. همين خشم و نفرت آنان را عليه آن طبقه برانگيخت. تضادهاي اقتصادي با توسعه اختلاف فرهنگي و نزاع مقابله ايدئولوژيک تقويت گرديد. در اين مقابله اقشار مزبور که از لحاظ قدرت اقتصادي , بيش از پيش به تکيه گاه فرهنگي و اجتماعي خود که مذهب و شبکه روابط سنتي , مذهبي, يعني تجار بازار و روحانيون بود, پناه بردند. از آن پس با توجه به تحولات فکري و سياسي در کشور , عامل مذهب بيش از پيش تبلور بخش خواست ها و محور همبستگي و اتحاد و محرک و بيان کننده نفرتشان از تمام مظاهر زندگي طبقه حاکم. اما با شکل گيري انقلاب 57 طرح ديگري از حاکميت در پناه نا آگاهي مردم شکل گرفت آن بود که سوء استفاده کننده گان از قدرت و ثروت به نوعي ديگر از نام دين و مذهب براي طيفي خاص کاخ ها ساخته , بگونه اي که همان طبقه زير متوسط بار ديگر ناکام از تغييراتي که خودش در شکل گيري آن نقش داشت.ما در حوادث 15 خرداد و سخنراني هاي تند آ...خميني بر ضد رژيم شاهد انگيزه کافي براي تداوم حرکت و مقاومت و روشنگري هاي شريعتي از اسلام را براي نسل جوان و مبارز دانشگاهي را شاهديم که چگونه اسلام را به يگانه عامل ايدئولوژي در مبارزه با استبداد تبديل مي کند. به طوري که در پايان دهه 40 و آغاز دهه پنجاه , هويت اسلامي پيش از پيش از هر هويتي ديگر مقبوليت و محبوبيت پيدا مي کند و به اميدي براي آينده و بدلي براي نظام آرماني تبديل مي شود. به گونه اي که از آن پس بسياري از اقشار و نيروهاي مبارز در جامعه, پاسخ خواست هاي خود را براي عدالت و آزادي و استقلال و ترقي و ... در اين ايدئولوژي جستجو مي کردند. وجه مشترک نقص درشکل گيري تمامي نهضت هاي و جنبش هاي سده اخير فراموشي عنصر آگاهي بخشي توده ها بوده است به طوري که مي بينيم در ابتدا و هنگام شکل گيري جنبش ها توده ها همگام و همراه در جنبش ها حضوري فعال دارند و همه گونه از حمايت شان را از جنبش ها نشان مي دهند اما پس از پيروزي سرخورده و بي تفاوت مي شوند.بگونه اي که همين سرخورده شدن به شکل گيري و احياء دوباره استبداد مي انجامد . مرحله اي که مورد فراموشي مبارزين و فعالان جنبش هاي اجتماعي آن را به بوته فراوشي سپرده و يا از آن گذشته اند که مورد سوء استفاده تفکرات پوپوليستي قرار گرفته و ضربات مهلک و جبران ناپذيري بر ميهن ما وارد اورده است. و ضرورت آگاهي بخشي از اوضاع جنبش هاي گذشته و مطالعه علل ناکامي آنان به ما اين را يادآور مي شود که بايد آگاه شويم و اين آگاهي را گسترش دهيم و تا آگاه نشويم در استبداد و بردگي مي مانيم . بردگي حتما تحت اختيار کس ديگر بودن نيست. بلکه حاکميتي که هيچگونه حقوقي را براي مردم خويش قائل نبوده و تمامي منتقدانش را پشت ميله هاي زندان انداخته و به مردم خويش به عنوان برده مي نگرد ه هر گونه عملي که نفس اش امر نمود به اجرا بگذارد و در برابر مردم و قانون پاسخگو نباشد و هيچگونه احساس مسئليتي نيز در برابر آن براي خود قائل نباشد. در چنين موقعيتي است که آگاهي از نيازهاي اساسي جامعه ماست, جامعه اي که مردم اش را در انقيادهاي مختلف نگه داشته و در رسيدن آنها به عنصر رهايي بخش آگاهي هر عمل خلاف اخلاقي را انجام مي دهند . مردمي که براي رهايي از قيدهاي گوناگون سال ها مبارزه را در تاريخ مبارزاتي خويش ضبط و ثبت نموده , به طوري که هنوز هم به اهداف و آرمان هاي والايي که مي انديشيدند و در راه آن مبارزه کرده اند نرسيده اند. زيرا که تمام سعي استبداد آن بوده است که مردم ميهن مان را از آگاهي دور نگه داشته تا نتواند با آگاهي از وضعيت خويش به علل ناکامي هاي خود و جامعه پي برده و چاره جويي نمايد. ارسال شده در يکشنبه، ٢٤ امرداد ۱۳۸٩ - ساعت ۱٢:٤۸
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر