بهره مندي از تجربيات تاريخ مبارزاتي ايران در صده هاي معاصر بدون توجه به نقش و تاثير روحانيون مبارز و آزادانديش در جهت روشنگري و آگاهي بخشي توده ها، تحليلي به دور از واقع خواهد بود. با بررسي مبارزات آزادي خواهان در مي يابيم که هرگاه روحاني مبارزي همگام با جنبشي بوده و در پي گيري اهداف آن پاي فشرده ، بي شک به نتائجي دست يافته است. که مهترين آنان را مي توان در جنبش تنباکو، نهضت مشروطه، نهضت ملي،انقلاب 57 مشاهده نمود. انقلاب 57 تداوم حاکميت اش که به دست روحانيون بود و در اين تداوم که مشي خود را برگرفته از اهداف والاي اسلام ميدانست . موفق نشد به آرمانهاي مردمي که خواستار حاکميت خود بر سرنوشت خويش بودند جامع عمل بپوشاند و تفکري که جز صداي خود قائل به شنيدن صداي ديگر نبود کم کم و به صورت مرموزي در جاي جاي ارکان حاکميت نفوذ کرده و مديريتش را عهداه دار شد. اين عهده داري پس از فوت آ..خميني آنچه متصور بود خيلي سريع روي داد. و انتخابات دوره نهم رياست جمهوري کليد اتمام اين پروژه بود. از بدو زمزمه ورود اين تفکر در دوره حيات آ...خميني ، ايشان حتي مديريت يک نانوايي را براي اين تفکر مسئوليتي بزرگ مي دانستند که توان اداره کردنش را نيز ندارند با ورود اين تفکر در حاکميت، رفته رفته گروههاي مختلف سياسي همگام با حاکميت نيز يکي پس از ديگري حذف شدند اين حذف شدن گروه هاي سياسي، نتيجه براي کساني داشت که خواهان چنين موقعيتي بودند و طبق قواي نفس خويش عمل مي کردند، يعني اين افراد مي توانستند بدون حضور گروههاي سياسي و در نبود آراء و افکار مختلف به اهداف خود که ايجاد تک صدايي در جامعه و جلوگيري از انتقاد بود دست يابند. طي گذر زمان وضعيت به گونه اي شد که انحصارطلبان به روحانيوني که به وضع ضد مردمي شان انتقادي داشته را نيز نتوانستند تحمل کرده و آنها را نيز حذف و يا خانه نشين کردند. آ...منتظري و سيد احمد خميني و در اين اواخر آ...صانعي و دستغيب را مي توان به عنوان نمونه ذکر کرد.گرايشات مردم ايران در انتخابات مجالس از دهه هفتاد به بعد نسبت به طيف روحانيون کم رنگ شد. آن هم به دليل ضعف ها و يا سوء استفاده هايي بود که عده اي از اين قشر در دوران مديريت خويش در دهه شصت تا هفتاد به عمل آورده بودند. اما اين بدان معني نيست که مردم ايران ديگر نخواهند از اين طيف در مناصب مديريتي استفاده نمايند. انتخابات 76 و پيروزي سيد محمد خاتمي مويد اين بود که مردم در هر شرائطي به اخلاق پاي بند بوده و انسانهاي اخلاق گرا و مردمي را در هر لباسي که باشند فراموش نکرده و از آنها پشتيباني خواهند نمود.و از طرفي ديگر در انتخابات مجلس خبرگان با راي بالا و حمايت قاطع از هاشمي رفسنجاني نشان دادند که هر چند يک شخص گذشته اي خلاف اراده مردم داشته اما باتغيير رويه اش در جهت استيفاي حقوق مردمي گام برداشته از او پشتيباني خواهند نمود. اين نوشته ها براي آن است که به بررسي شخصيتي که حضورش در جنبشي ملي که به جنبش سبز معروف گشته و تاثير به سزايي در آن گذاشته بپردازيم. شخصيتي که روح عمل گرايي و شجاعتش در طول سه دهه پس از انقلاب ثبت شده ، بگونه اي که مردمي بودن و شجاعتش در دفاع از حقوق مظلومان، براي داعيان عدالت خواهي مثال زدني است. شيخ مهدي کروبي، کسي که به انتخابات 88 محدود نمي شود، بلکه وي سال ها قبل، خطر انحصارطلبي را گوشزد و نداي دادخواهي مظلومان را سر داده و از حقوق پايمال شده شان دفاع مي کرده واين سابقه طولاني مبارزاتي بر عليه انحصار و ديکتاتوري شيخ که به قيام 42 باز مي گردد. در سال اخير نيز همگام با ديگر رهبر جنبش سبز پاي در پيکاري نهاد که خودش با اذعان به اين که حاضر است جانش را در راه دفاع از حقوق مردم و قانون اساسي و جمهوريت نظام فدا کند و اين به گونه اي شد که وي در طول يک سال نزديک به ده بار از سوي انحصارطلبان و مزدورانشان مورد حمله فيزيکي قرار گرفت . تيراندازي به خودروي حامل وي نمونه اي از اين حملات است که به قصد جانش انجام شد. اين اعمال که هدفي جز به سکوت و انزوا کشيدن شيخ را نداشت پايداري شيخ در اهداف اش و اصرار بر آن که همان دفاع از حقوق مردم بود باعث شده که انحصارطلبان احساس ياس کرده و به اعمالي نابخردانه روي آورند. گفتمان شيخ که در انتخابات گفتماني آزاد و مبنايش دموکراتيک و در چهارچوب قانون اساسي مصوب جمهوري اسلامي بود گروه ها و افکار زيادي را با خود همراه و به پاي صندوق هاي راي کشاند. اين حمايت ها در ايام انتخابات مورد پسند انحصارطلبان قرار نگرفت و از همان زمان تبليغات تخريبي شان برعليه شيخ را کليد زدند. و پس از انتخابات و شروع اعتراضات مردمي، حاميان وي نيز متحمل سنگين ترين هزينه ها در جنبش سبز از جمله حبس و شکنجه هاي سنگين شدند. دکتر احمد زيدآبادي نمونه اي از شاخص از اعضاي گروهي به نام ادوار تحکيم وحدت حامي شيخ است که متحمل شکنجه و حبس طولاني گرديده است.اما تحميل شرايط ناگوار به شيخ و يارانش به زماني خاص محدود نشد بلکه در ايامي ديگر از جمله ايام ماه مبارک رمضان نيز منزلش مورد محاصره قرار گرفت دوستانش را مورد تهديد و همسايگانش را آزردند تا بتوانند به اهدفي که در طول يک سال اخير دست نيافته اند برسند. شجاعت شيخ در انتقاد و اعتراض به حاکميتي که خود زماني از نيروهايش بود، موجب گرديد تا روحانيون آزادانديش ديگري نيز با وي همگام شوند و اين زنگ خطر براي حاکميتي بود که اساس وجودي اش همگامي روحانيون و حوزه با اوست در نتيجه حمله به بيوت علمايي که همگام و همفکر با رهبران جنبش سبز بودند را در برنامه خويش قرار دادند، در واقع حملات گسترده به شيخ محدود نگشت اين حملات به منزل و مسجد آ...دستغيب از ديگر مجتهدان مردمي و مبارز نيزکشيده شد و قبل از آن نيز شاهد حمله به بيوت آ...منتظري و آ...صانعي از ديگر مراجع آزادي خواه بوديم. و در سالگرد آ...خميني شاهد اهانت به سيد حسن خميني بوديم اينها همه حکايت از کينه اي داشت که در وجود انحصارطلبان از شکل گيري اعتراضات مردمي به حقوق پايمال شده خويش، به دليل حمايت هاي آنان از اين جنبش صورت گرفت.آنچه که مشخص است اين است که حاميان و تدارکات چيان حملات به رهبران و حاميان روحاني جنبش سبز و در راس آن شيخ مهدي کروبي و مجتهدين حامي ، بي هدف نباشد. هدف اصلي شان خاموش ماندنشان و عدم آگاهي بخشي از سوي آنان بر مردم است. زيرا خود واقف اند که طيف روحاني و مجتهدين بهتر و بيشتر بر مردم علي الخصوص توده ها تاثير گذارند در نتيجه مي خواهند با اين گونه اعمال اشخاص منتقد و تاثير گذار از طيف روحانيون را خاموش و يا منزوي کنند و از طرفي موقعيت اين طيف(انحصارطلبان) در بحران آفريني و وجود بحران است وبا اين حملات و تندي ها در نظر دارند به شکل گيري بحراني کمک کرده باشند تا بتوانند در سايه اين بحران ها به ساير اهداف خو، همان جلوگيري از آگاهي مردم نسبت به ساير بحرانهايي که کشور با آن دست و پنجه نرم مي کند. هدف شان اين است که مردم و حاميان جنبش سبز و رهبرانشان را به اعمال بحران آفرين و تنشي بکشانند تااعمال و رفتارهاي فراقانوني خويش را قانوني جلوه داده از پاسخگويي به اذهان عمومي در امان باشند. اما غافل اند و سير تاريخ را مطالعه نکرده اند، زيرا؛ اين مراحل در تاريخ ايران سپري شده است و جنبش ملي سبز مردم ايران يک جنبش مبتني بر عقل و دوري از خشونت و مدارا و دوستي است و اساس شکل گيري جنبش سبز مبتني بر عقل گرايي و دوري از خشونت است و روح ملي مبارزاتي ميهن مان در اين جنبش نيز اساسا مخالف هر گونه اعمال نابخردانه است که اوج آن را در تجمع ميليوني 25 خرداد 88 شاهديم و در ثاني اين جنبش به آن حد از عقلانيتي رسيده است که بتواند درک کند که اين حملات نابخردانه ناشي از ضعف انحصار طلبان و به اضمحلال کشيده شدن شان و براي خروج شان از اين وضعيت مي باشد.
ارسال شده در دوشنبه، ۱٥ شهريور ۱۳۸٩ - ساعت ۳:۱٥
نوشته های رحیم همتی
توضیح خاصی ندارم ولی نوشته ایم بیانگر افکارم هستند . امیدوارم که دوستان با مطالعه این نوشته ها با نظراتشان مرا از کاستی ها مطلع نمایند. ولی همان سخن همیشگی ام ما باید آگاه شویم تا آگاه نشویم در انقیاد و استبداد می مانیم.
۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه
مانده گاری روز قدس
شکل گيري انقلاب 57 که در مقابل حاکميت ضد مردمي و در ادامه نهضت هاي آزادي خواهي سده اخير ايران بود و از آنجائي که اين انقلاب با ايدئولوژي اسلامي همراه بود و پيرو ايده هاي آرماني اش مبني بر دفاع از مظلومان مقابل مستبدان و مستکبران در هر نقطه از جهان، به مسئله اشغالگري فلسطين نگاهي ويژه داشت و اين نگاه طوري بود که به عنوان يکي از مسائل مهم بين المللي در عرصه سياست خارجي ايران از اهميت شاياني برخودار گرديد، البته احساس مسئوليت در مقابل اشغالگري از بدو شکل گيري اسرائيل در ميان مبارزان ايراني قابل مشاهده است. قبل از انقلاب روشنفکران و روحانيون مبارز و آزادي خواه مواضعي روشن پيرامون اين موضوع داشته اند. و پس از انقلاب نگاه به مسئله اشغالگري به حدي بود که آ..خميني از فلسطين به نام پاره تن اسلام ياد مي کند و با اين نگاه مي خواهد نشان دهد که مسئله فلسطين مختص به منطقه خاص نيست، بلکه به کل جهان اسلام مربوط مي شود . هدف اين ايده و يا تفکر، دادن درکي به جهان اسلام است که در مقابل اشغالگري بي تفاوت نباشند و در جاي ديگر نيز خطاب به مسلمين مي گويد: مسلمين بايد به هوش باشند بايد بفهمند قدرتي که مسلمين دارند، قدرت هاي مادي ، قدرت هاي معنوي . مسلمين که يک ميليارد جميعت دارند و پشتوانه خدايي دارند و اسلام پشتوانه آنهاست و ايمان پشتوانه آنهاست از چه بايد بترسند؟ با يک جميعت کمي در مقابل دشمن هاي زياد، دشمن هاي بسيار قيام کرديم و ابرقدرت ها را شکست داديم در واقع اين نگاه مي خواهد بگويد نه تنها مردم فلسطين، بلکه مردم ساير ملل نيز نبايد در برابر ظلم و ستم هايي که به آنها روا مي شود سکوت پيشه سازند. ودر جايي ديگر مي گويد روز قدس روزي نيست که فقط اختصاص به قدس داشته باشد. روز قدس روز مقابله مستضعفين با مستکبرين است. اين گفتار نيز بيان کننده تفکري است که در مقابل استبداد، چه داخلي و چه خارجي نبايد سکوت اختيار کرد و نظام اشغالگري مختص يک منطقه خاصي نيست، بلکه حاکميتي که به حقوق اساسي مردم که همان حاکم بودن بر سرنوشت خويش است بي اعتنا بوده و آنرا نايده بگيرد در واقع به نوعي اشغالگر است و در مقابل آن نيز سکوت جايز نيست.
چگونگي شکل گيري روز قدس و تسري آن به ساير نقاط جهان:
قدس نام عربي اورشليم است. ولي با يوم يروشالاييم (به معناي: روز اورشليم) که تعطيل رسمي و روز جشن يکپارچه شدن شهر اورشليم است متفاوت است . سال ها قبل از پيروزي انقلاب ، کشورهاي عربي و در راس آن سازمان آزادي بخش فلسطين، روزي را در ماه اکتبر که يادآور پيروزي فلسطينيان در دره کرامه بود را به عنوان روز فلسطين نامگذاري کردند. و اين عنوان نيز به دنبال جنگ چند روزه در سال 1967 و شکست مصر و سوريه وبه طوري که براي اولين بار فلسطيني ها توانستند با يک سلسله عمليات نظامي ارتش اسرائيل را صاحب تلفات شديدي کنند، به دنبال اين پيروزي در ماه اکتبر مراسمي به نام روز فلسطين برگزار مي گرديد. اما از آنجائي که اين روز با هويتي عربي تعريف گرديد و مورد استقبال کشورهاي اسلامي قرار نگرفت. پس از پيروزي انقلاب در کابينه دولت موقت پيشنهاد روز قدس در آخرين جمعه ماه مبارک رمضان داده مي شود که به جاي روز فلسطين قرار گيرد و مهندس بازرگان علت نامگذاري آخرين جمعه ماه رمضان را به روز قدس به دليل اختلاف هايي در خصوص شب قدر عنوان مي کند. در 16 مرداد 58 پس از بمباران جنوب لبنان توسط نيروهاي اسرائيلي آ...خميني آخرين جمعه ماه رمضان را به عنوان روز قدس نام گذاري مي کند و بيان مي کند که مردم در اين روز بايد همبستگي خود را در حمايت از حقوق قانوني مردم فلسطين به نمايش بگذارند.
ابراهيم يزدي در همان ايام در گفتگوي خود با محمد مهدي جعفري که در کتاب خاطرات وي درج شده از اين که نامي از وي ذکر نگرديده و اين پيشنهاد عنوان شده، گله مي کند و مي گويد که روز قدس را من در نماز جمعه پيشنهاد کردم اما وقتي اعلام شد اصلا اسمي از من برده نشد. پس از اعلام نامگذاري روز قدس هم ساله در ايران راهپيمايي در حمايت از مردم فلسطين برگزار مي شود و همزمان با ايران در کشورهايي نظير ترکيه ، اندونزي ،بحرين ،لبنان ،پاکستان و حتي در امريکا و انگلستان نيز تظاهراتي برگزار مي شود. جالب توجه آن است که يهوديان و گروههاي حامي اسرائيل نيز در اين روز بر ضد روز قدس تظاهراتي به راه مي اندازند، آنچه فارغ از بنيان اين روز به نظر مي رسد که چه گروه و يا شخصي عامل شکل گيري چنين روزي بوده، آن است که روز قدس يادآور مقابله با هر نوع تفکر تماميت خواهي و انحصار طلبي است، يادآور مقابله با هر نوع گرايش ضد انساني و تحجر است، اين روز يادآور اشغال يک کشور مظلوميست که صداي مظلوميتش بيش از نيم قرن است که در جهان طنين انداز شده است. در جهاني که ملل مترقي اش خود را پيشرو در حقوق بشر مي دانند اما در مقابل نيم قرن جنايت سکوت پيشه کرده و حتي از مسئله فلسطين به عنوان برگي در جهت اهداف خود بهره مي برند. بنيان روز قدس در کشور ما با زماني همراه بود تقريبا اصول اوليه آزادي ها رعايت مي شد و گروههاي مختلف سياسي در چهارچوب قانون اساسي حق فعاليت داشتند حق ابراز عقيده داشتند و فرياد هم ميهنان در آن سال ها مي توانست به عنوان شاخص آزادي خواهي در جهان مبنا قرار گيرد، اما زماني که فعالين مختلف فکري و سياسي حق هيچگونه فعاليتي نداشته باشند و نتوانند ابراز عقيده کنند و فعالانشان در گوشه هاي زندان گذر ايام کنند آيا مي تواند مبناي آزادي و آزادي خواهي براي آزادي خواهان جهان و پشتوانه اي در جهت دفاع از حقوق فلسطين باشند آيا مي تواند شاخصي در دفاع از ارمانهاي آزادي خواهانه باشد؟ در کشوري که صداي مظلومانش شنيده نمي شود و در کشوري که قرار بود مردمانش بدون لکنت زبان از حقوقشان دفاع کنند در کشوري که مقتول محکوم و قاتل تبرئه و ترفيع درجه مي گيرد و صداي معترضان با گلوله پاسخ داده مي شود آيا مي تواند نداي دادخواهي براي مردم فلسطين را سر دهد؟ اما آنچه که همه ما مي دانيم و آنهائي که حقوق اساسي و شناخته شده انساني را در هر گوشه از جهان پايمال مي کنند و آن را بازيچه نفسانيات خود کرده اند در مقابل خواست هاي به حق مردم شکست خواهند خورد، زيرا که مقاومت مظلومان در برابر مستبدان و مستکبران در طول تاريخ ايران و جهان داستان و افسانه نيست، بلکه يک واقعيت ثبت شده در تاريخ مبارزاتي است که حق پيروز است و باطل رفتني است هر چند زمان طولاني را بطلبد. آنچه ما امروز از اشغالگري فلسطين مي بينيم، شاهد به حق شناخته شدن حقوق فلسطينيان و محکوميت تفکر اشغالگري در اذهان عمومي جهان هستيم. آري روز قدس زنده است و ماندگار. زيرا که مردم فلسطين صاحب مقاومتي هستند که به حق است و بر آن اصرار و مداومت دارد و اين مقاومت هر چند در طولاني مدت در مقابل ظالمان در هر نقطه از جهان باشد منجر به فرسايش ظالم و در نتيجه نابودي آن مي گردد و اين روز در ميان مردم مستضعف و مظلوم جاودان خواهد بود به دليل خوي ضد ظلم اش، ضد تحجرش که آن هم در روح آزادي خواهان جهان، مردم مظلوم فلسطين و ايرانيان سبز است و هر روز اميدوارانه با صبر و استقامت و به پشتوانه تجربيات مبارزاتي به پيگيري اهدافش ادامه مي دهد.
……………
علل بی اعتنایی توده ها به جنبش های اجتماعی پس از پیروزی
پيرامون چگونگي شکل گيري جنبش ها و نهضت و علل ناکامي آنها در سده اخير چه بسيار نوشته نشده و چه نظرات ارائه نشده است. چيزي که مورد غفلت به نظر مي رسد علل بي تفاوتي توده ها به نهضت ها و جنبش ها پس از شکل گيري آنهاست. نهضت ها و جنبش هايي که خود مردم در به ثمر رسيدن آنها فداکاريها کرده, اما پس از پيروزي نسبت به آن بي تفاوت شده اند....هر کدام از جنبش هاي آزادي بخش سده اخير ايران از جمله مشروطه, نهضت ملي, انقلاب 57, خرداد 76 به دلايلي خاص به اهدافي که در چشم انداز خود به آن مي انديشيدند دست نيافته, بلکه در تداوم آن نيز ناکام ماندند. آن گونه که اطلاع داريم جنبش مشروطه به استبداد رضاخاني انجاميد و کودتاي 28 امرداد و استبداد پس از آن نيز به دنبال شکست نهضت ملي شکل گرفت. استبداد مذهبي ايدئولوژيکي نيز زاده انقلاب 57 شد. و در مورد آخر نيز استبداد دولتي پس از يک دولت اصلاح طلب شکل گرفت که با عوامفريبي بسيار و خرافه و تحجر به اعمال ضد مردمي اش جنيه ديني و قانوني ميدهد. با کمي تامل و نگاه به چگونگي سير حوادث نهضت هاي شکل گرفته خواهيم ديد که وجه مشترک تمامي ناکامي ها در اين نهضت ها , عدم آگاهي توده ها و مسئوليت آگاهي بخشي از سوي روشنفکران و فعالان اصلاح طب به خوبي ايفا نشد.در شکل گيري جنبش هاي اخير شاهد شعارهايي هستيم که به خواست عمومي جامعه تبديل شده و به طوري که مردم در راه رسيدن به آن مبارزه ها و صاحب نتايجي هم شده اند. اما پس از موفقيت به دليل عدم کارهاي فکري و بنيادي در جامعه نتوانستند آن را حفظ نموده و به اهداف و آرمان هاي عاليه خود برسند. مثلا شعار غالب مردم در جنبش مشروطه ايجاد عدالتخانه و حاکميت قانون بود, در نهضت ملي حاکميت قانون و مبارزه با استعمار و ملي نمودن صنعت نفت ايران, در شکل گيري انقلاب 57 شعار و خواست عمومي تغير حکومت بود و در خرداد 76 شعار حاکميت قانون و احترام به حقوق مردم در اوليت خواسته ها مردمي قرار گرفت. شاهديم که شعارهاي داده شده در برهه هاي خاص در جامعه واکنش هايي برانگيخته و موجب موفقيت هايي نيز گشته, اما پس از پيروزي جنبش ها از آنجائي که آن شعارها در زندگي قشر متوسط به پائين جامعه قابل درک نبوده و نتوانست نهضت آگاهي بخشي را در جامعه بنيان نهاده و طوري که مردم را نسبت به حقوق خويش آشنا ساخته و در پي گيري اهداف خود مصر نمايند.و همان شعارها پس از مدتي از ذهن جامعه رو به فراموشي گرائيده و نهضت ها بدون پشتوانه مردمي مانده که به نوعي به ايجاد و شکل گيري دوباره استبداد کمک کرده است. اين وقايع نشاندهنده آن است که روشنفکران و مبارزان اصلاح طلب از ايجاد گفتمان با اقشار پائين جامعه غافل مانده که همان غفلت به بازآفريني استبداد کمک نموده است. نا آگاهي بين مردم در طول يکصد سال اخير در ايران به گونه اي است که در جنبش هاي چريکي و اجتماعي به ندرت شاهد حضور اقشار فرودست جامعه هستيم . به عنوان مثال در جنبش هاي چريکي و يا کارگري هيچگونه شواهدي مبني بر حضور کارگران در اين جنبش ها نيست و لايه هاي مهم شکل دهنده اکثريت جنبش ها از اقشار تحصيلکرده و متوسط بودند و اين نشاندههنده ضعف اقشار تحصيلکرده و روشنفکر در جذب تودها و ايجاد گفتمان و تعامل با اقشار فرودست است. و يا به اين نتيجه نرسيده بودند که توده ها مي توانند نقش به سزايي در پيروزي و شکست هاي جنبش ها داشته باشد. با اين نکات مي خواهم يادآور شوم که محروميت و گرسنگي که با نااميدي همراه باشد هرگز به تغيير واقعي منجر نمي شود هر چند ممکن است موجب شورش هايي گردد. به عنوان مثال خيلي از مردم آفريقا گرفتار گرسنگي هستند ولي توان و اراده لازم را براي حرکت ندارند و قطعا از آگاهي و همبستگي هم بي بهره اند, احساس محروميت بايد با اميدواري به آينده همراه شود و تودها بايد شعور و اراده عمل کافي و احساس همبستگي و نيز هويت مشترک فکري داشته باشند و از انگيزه به دست آوردن زندگي بهتر و ارتقاء سطح و کيفيت زندگي و در آزادي و استقلال زيستن سرشار باشند که ما چين وضعيتي را به جد در جنبش ها شاهد نيستيم و اگر هم جاهايي بوده اندک زماني دوام نياورده است. و اين وضعيت را در دوران دولت اصلاح طلب برآمده از انقلاب 57 نيز شاهديم که در دوران اين دولت اصلاح طلبان با از دست دادن فرصت هاي بسيار ناموفق از ايجاد گفتمان آگاهي بخش بين توده ها بودند و همين عامل موجب پيدايش دولتي مستبد و خودراي گرديد که درعمل هيچگونه حقي را براي مردم قائل نشده و با استفاده از شعارهاي عوامفريبانه آوردن پول بر سر سفره هاي مردم توانست آراء قشرهاي فرودست ر ا به نفع خويش جلب نموده و حتي در چهار سال دولت اش با تداوم کارهاي عبث و بيهوده خسارات جبران ناپذيري را بر ميهن وارد ساخت. دولتي که خودش را با ماهيتي انقلابي توحيدي معرفي کرد. با نگاهي کوتاه به چگونگي شکل گيري انقلاب مي توانيم بفهميم که حکومت شاه پس از سال 41 با پي گيري سياست هاي اقتصادي, صنعتي ناخواسته کمک شاياني براي توليد کننده گان کسبه خرده پا و متوسط فراهم آورد که نياز يک تحرک اجتماعي قوي بود و اين نيز عاملي بود براي تغيير نظام.اما سياست هاي دولت کنوني درست بر عکس آن سياست هاست در واقع دولت کنوني با از بين بردن تمامي راه هاي توسعه و پيشرفت مي خواهد قصد جلوگيري از هرگونه آگاهي و پرورش فکري جنبش اجتماعي را دارد تا بدين گونه توانسته باشد جلوي خواسته هاي مردمي را مسدود نمايد. در جريان انقلاب ايران نيروهاي اجتماعي فعال , مردم شهرنشين بودند که در طي پانزده سال برنامه هاي اقتصادي و صنعتي شاه رشد زيادي کرده و از امکانات مادي و فرهنگي براي تحرک اجتماعي برخوردار بودند و در همان حال سياست هاي استبدادي و انحصارطلبي رژيم را در تضاد با مصالح خود مي ديدند و به عبارت ديگر اين نيروها زاده سياست هاي شاه بودند که از تامين خواسته هايشان عاجز بود خواسته هايي که خود به ظهور آنها ميدان داده بود. نيروهاي ضد رژيم, در کميت قابل توجهي در شهرها و امکانات ذهني و مادي نسبتا کافي در دانشگاه ها , دبيرستانها, در مراکز توليدي سنتي, در بازار و ميان کسبه و درون کارخانجات و ادارات بر ضد رژيم رشد کرده و موضع گرفتند . در نتيجه کسبه و توليد کننده گان خرده پا و کارگران صنايع سنتي و کارکنان بخش خصوصي تجاري در بازار , به دلايلي خاص نقش شان در انقلاب برجسته شد و ابتکار عمل به دست رهبران مورد اعتماد و علاقه آنان قرار گرفت. اين اقشار در سايه سرمايه داري وابسته تجاري , صنعتي و مالي پا گرفتند و افق انتظاراتشان را تا سطح زندگي آنها بالا بردند. ولي با انحصار طلبي و قدرت بلامنازع سياسي, مالي اداري و علمي کارشناساسي آن روبرو شدند. همين خشم و نفرت آنان را عليه آن طبقه برانگيخت. تضادهاي اقتصادي با توسعه اختلاف فرهنگي و نزاع مقابله ايدئولوژيک تقويت گرديد. در اين مقابله اقشار مزبور که از لحاظ قدرت اقتصادي , بيش از پيش به تکيه گاه فرهنگي و اجتماعي خود که مذهب و شبکه روابط سنتي , مذهبي, يعني تجار بازار و روحانيون بود, پناه بردند. از آن پس با توجه به تحولات فکري و سياسي در کشور , عامل مذهب بيش از پيش تبلور بخش خواست ها و محور همبستگي و اتحاد و محرک و بيان کننده نفرتشان از تمام مظاهر زندگي طبقه حاکم. اما با شکل گيري انقلاب 57 طرح ديگري از حاکميت در پناه نا آگاهي مردم شکل گرفت آن بود که سوء استفاده کننده گان از قدرت و ثروت به نوعي ديگر از نام دين و مذهب براي طيفي خاص کاخ ها ساخته , بگونه اي که همان طبقه زير متوسط بار ديگر ناکام از تغييراتي که خودش در شکل گيري آن نقش داشت.ما در حوادث 15 خرداد و سخنراني هاي تند آ...خميني بر ضد رژيم شاهد انگيزه کافي براي تداوم حرکت و مقاومت و روشنگري هاي شريعتي از اسلام را براي نسل جوان و مبارز دانشگاهي را شاهديم که چگونه اسلام را به يگانه عامل ايدئولوژي در مبارزه با استبداد تبديل مي کند. به طوري که در پايان دهه 40 و آغاز دهه پنجاه , هويت اسلامي پيش از پيش از هر هويتي ديگر مقبوليت و محبوبيت پيدا مي کند و به اميدي براي آينده و بدلي براي نظام آرماني تبديل مي شود. به گونه اي که از آن پس بسياري از اقشار و نيروهاي مبارز در جامعه, پاسخ خواست هاي خود را براي عدالت و آزادي و استقلال و ترقي و ... در اين ايدئولوژي جستجو مي کردند. وجه مشترک نقص درشکل گيري تمامي نهضت هاي و جنبش هاي سده اخير فراموشي عنصر آگاهي بخشي توده ها بوده است به طوري که مي بينيم در ابتدا و هنگام شکل گيري جنبش ها توده ها همگام و همراه در جنبش ها حضوري فعال دارند و همه گونه از حمايت شان را از جنبش ها نشان مي دهند اما پس از پيروزي سرخورده و بي تفاوت مي شوند.بگونه اي که همين سرخورده شدن به شکل گيري و احياء دوباره استبداد مي انجامد . مرحله اي که مورد فراموشي مبارزين و فعالان جنبش هاي اجتماعي آن را به بوته فراوشي سپرده و يا از آن گذشته اند که مورد سوء استفاده تفکرات پوپوليستي قرار گرفته و ضربات مهلک و جبران ناپذيري بر ميهن ما وارد اورده است. و ضرورت آگاهي بخشي از اوضاع جنبش هاي گذشته و مطالعه علل ناکامي آنان به ما اين را يادآور مي شود که بايد آگاه شويم و اين آگاهي را گسترش دهيم و تا آگاه نشويم در استبداد و بردگي مي مانيم . بردگي حتما تحت اختيار کس ديگر بودن نيست. بلکه حاکميتي که هيچگونه حقوقي را براي مردم خويش قائل نبوده و تمامي منتقدانش را پشت ميله هاي زندان انداخته و به مردم خويش به عنوان برده مي نگرد ه هر گونه عملي که نفس اش امر نمود به اجرا بگذارد و در برابر مردم و قانون پاسخگو نباشد و هيچگونه احساس مسئليتي نيز در برابر آن براي خود قائل نباشد. در چنين موقعيتي است که آگاهي از نيازهاي اساسي جامعه ماست, جامعه اي که مردم اش را در انقيادهاي مختلف نگه داشته و در رسيدن آنها به عنصر رهايي بخش آگاهي هر عمل خلاف اخلاقي را انجام مي دهند . مردمي که براي رهايي از قيدهاي گوناگون سال ها مبارزه را در تاريخ مبارزاتي خويش ضبط و ثبت نموده , به طوري که هنوز هم به اهداف و آرمان هاي والايي که مي انديشيدند و در راه آن مبارزه کرده اند نرسيده اند. زيرا که تمام سعي استبداد آن بوده است که مردم ميهن مان را از آگاهي دور نگه داشته تا نتواند با آگاهي از وضعيت خويش به علل ناکامي هاي خود و جامعه پي برده و چاره جويي نمايد. ارسال شده در يکشنبه، ٢٤ امرداد ۱۳۸٩ - ساعت ۱٢:٤۸
چگونگی پیدایش مشروطه و علل ناکامی آن
چگونگي پيدايش مشروطه و علل ناکامي آن
عليرغم گذشت يکصدوپنجاهسال از شروع نهضتهاي آزاديبخش مردم ايران براي استقرار يک نظام سياسي پايدار و متکي بر قانون و حاکميت ملي (اصول دموکراسي)، هنوز مأيوسانه آرزوي تحقق يک دموکراسي حداقلي را در دل ميپرورانند! هرچند انقلاب مشروطه بساط استبداد سلطنتي را ...برچيد و سلطنت مشروطه را جايگزين آن نمود و قانوناساسي و متمم آن را که دربردارنده اصول مترقي بسياري مربوط به حاکميت ملي، آزادي و قانونمداري و حقوقاساسي ملت بود، به تصويب رساند. ولي پيش از آنکه پايههاي دولت و مجلس ملي استوار شود و رابطه ملت و دولت بر موازين جديد تنظيم و برقرار گردد، تحتتأثير عوامل مخرب داخلي و خارجي دچار تزلزل و سستي گرديد و نيروهاي گريز از مرکز فعال شدند و همراه با تحريکات و مداخلات بيگانگان، کشور گرفتار آشوب، ناامني و هرجومرج شد. با گسترش زبانههاي جنگ جهاني اول به مرزهاي ايران بحرانهاي داخلي بر اثر دخالت مستقيم قدرتهاي استعماري، عميقتر گرديد و سير فروپاشي حکومت مرکزي شتاب گرفت. سرانجام بر اثر توطئههاي انگليس با يک کودتاي نظامي آخرين آثار مشروطيت برچيده شد و ايران به مدت 25 سال ديگر تحت سلطه ديکتاتوري شاهي قرار گرفت. بعدها جنبشهاي ملي ديگري براي تأمين استقلال و حاکميت ملي پديد آمدند و بهرغم پيروزيهايي که نصيب ملت گرديد، باز هم نيروهاي ضددموکراسي قدرت را قبضه کردند و از اجراي اصول مهم قوانين اساسي، بويژه اصول مربوط به حقوق اساسي ملت و آزاديها و حقوق فردي و اجتماعي ممانعت به عمل آوردند. بررسي شکل گيري مشروطه و علل و عوامل اين ناکاميها و گسستهايش براي ملت ايران که همچنان براي کسب حقوق طبيعي و خدادادي خود تلاش ميکند، يک ضرورت حياتي است. زيرا بسياري از آن عوامل هنوز هم دست در کارند و ثمره کوششها و فداکاريها را به باد ميدهند.در شکل گيري مشروطه عوامل زيادي مثمر ثمر بوده اند که بررسي هر کدام از آنها جاي بحث و تامل فراوان دارد که در اين مقال نمي گنجد پس ما به جنبش تنباکو که يکي از عوامل پيش زمينه در شکل گيري مشروطه بود مي پردازيم و از ناکامي هايش مي گوييم. سلسله قاجار در طول حيات خود داراي مشکلات عديده اي بود که از ميان آنها, مشکل استبداد و انحطاط اقتصادي از همه شاخص تر بود. قجرها که از يک سو با نفوذ استعمار انگليس و از سوي ديگر با شکستهاي ايرانيان از روسيه روبه رو شده بودند, پيوسته تحت تاثير بيگانگان قرار داشتند . در اين بين رقابت سنتي انگليس و روسيه براي به دست اوردن امتيازات گوناگون در ايران به ويژه در دوران ناصر الدين شاه به اوج خود رسيد. اعطاي امتياز انحصار توتون و تنباکوي ايران از مرحله کشت تا فروش در داخل و خارج کشور به مدت پنجاه سال به يک شرکت انگليسي از سوي ناصرالدين شاه , تبعات و پيامد هاي زيادي را در ايران به همراه داشت و با مخالفت هاي شديد علما, بازرگانان و برخي از دولتمردان مواجه شد. در اين بين حکم تحريم استعمال توتون و تنباکو از سوي ميرزاي شيرازي , اعتراض عمومي عليه حاکميت را شکل داد که پيامدهاي ناگوار واگذاري امتياز دخانيات ايران به بيگانگان را از ميان برد, در واقع مي شود اين جنبش را به عنوان سرآغاز جنبش هاي آزادي خواهانه در تاريخ معاصر ايران به شمار آورد. از طرفي وضعيت آشفته اقتصاد ايران که به موجب استبداد حاکم بر کشور ايجاد شده بود ايران را به بخش هاي نيمه مستقلي تقسيم مي کرد و بيش از هشتاددرصد جميعت روستاها و ايلات براساس نظام ارباب- رعيتي به سر مي بردند.در واقع بي عدالتي هاي اقتصادي , فاصله طبقاتي , کاهش دستمزد کارگران و تنزل ارزش پول که در نارضايتي اقتصادي مردم موثر بودند . به همراه زوال اکثر صنايع دستي, تبديل بافندگان فرش به کارگراني که براي دستمزد ناچيزي کار مي کردند. تنزل بهاي صادرات ايران در مقابل بهاي واردات از اروپا و افت وحشتناک نقره که پول رايج ايران بود نارضايتي عمومي را در ميان مردم افزايش داده بود. بنابراين از يک سو جابه جايي هاي اقتصادي و سياسي که در اثر تماس با غرب در ايران به وجود آمده بود, به نارضايتي روز افزون اقتصادي مردم دامن مي زد و از سوي ديگر ضعف و ناتواني دولت باعث حضور و نفوذ گسترده ي ممالک قدرتمند اروپايي شده بود . به طوري که نفوذ انگلستان و روسيه در ايران به انحاء مختلف به چپاول اموال و دارايي هاي ملي ايرانيان انجاميده بود. و کشور را تا مرز مستعمره شدن پيش برد با انعقاد قراردادهاي گوناگون از جمله توتون و تنباکو توليد کننده گان و فروشنده گان داخلي نيز استقلال خود را از دست داده و براي فروش آن مي بايد از شرکت خارجي اجازه مي گرفتند. اطلاع مردم از چگونگي واگذاري توتون و تنباکو در عثماني به انتقادهاي گسترده از دولت انجاميد, در نتيجه تبعات و پيامدهاي قرارداد را براي مردم و مراجع روشن ساخت و اين اوضاع موجب ورود مراجع به قضيه توتون و تنباکو گرديد. در واقع نهاد مرجعيت شيعه که هموراه به عنوان سمبل مبارزه بر عليه حکام جائر را روا مي دانستند و موجب شکل گيري روحيه ظلم ستيزي مضاعفي در ميان مردم مي شدند و چنين روحيه اي در آن زمان سبب حمايت مردم و همراهي آنان با مراجع که تنها مامن و پناهگاهشان بود مي شد. که نمونه هاي بارز آن را مي توان در فتاواي جهاد در جنگ ايران و روس و حکم تحريم تنباکو مشاهده کرد.همانگونه که در نوشته هاي پژوهشگران تاريخ معاصر آمده است, نهضت مشروطه ريشه در مبارزات چندين ساله مردم داشته است و شکل گيري اين نهضت تقريبا در پاياني عمر قجر روي داد, به دليل پيش زمينه هايي بود که آزادي خواهان و ميهن دوستاني در راه آن جان ها داده و زجرها کشيده بودند . حکومت قجر که تقريبا همه مملکت را واگذار کرده و براي مردم جز حقارت و تنگدستي دستاودري نياورده بود. شکل گيري نهضت مشروطه که در ادامه مبارزات مردم ايران با امضاء مظفرالدين شاه جنبه قانوني و زمينه اجرايي آن مهيا شده بود . در ادامه مسير قانون گذاري بحث مشروعه و مشروطه پيش آمد در واقع ناگاهاني از طيف مبارزان که براي به ثمر مشروطه مبارزه کرده بودند و در صف مشروعه خواهان بودند ولي در رسيدن به قانوني که پسند همه باشد به اختلاف نظرهايي رسيدند که همان اختلاف نظرها باعث شکست و در نتيجه ناکامي مشروطه گرديد. از جمله اين که عده اي از ترس اين که مبادا منافع شان را که از روي ترويج خرافات به دست مي آيد از دست بدهند و ديگري خواهان اجراي بي چون و چراي قوانين منبعث ازقوانين کشورهاي اروپايي بودند و عده اي هم با مستمسک قرار دادن شرع و اسلام اين که قوانين مورد بحث قرار گرفته شده , مخالف شرع و اسلام است. با اين گونه جريانات, تمام تلاش رهبران و روشنفکران مشروطه صرف اين مي شد که مشروطيت با اسلام در تناقض نيست و مخالفتي ندارد. در واقع چنين حوادثي اين نکته را روشن مي کند که رهبران مشروطه از مفاهيم حکومت ملي, پارلمان, قانون و مشروطه درکي مستقل از آموزه هاي اسلامي داشته اند و لذا براي خنثي کردن تبليغات مستبدين و محمد علي شاه که با دستاويز قرار دادن شرع عليه مشروطه خواهي مبارزه مي کرد, سعي در اثبات اين نکته داشتند که مشروطيت با اسلام در تناقض و مخالفت نيست , نه آن که بگويند مشروطيت, همان اسلام است ! يا مجلس شوراي ملي همان شوراي سقيفه است و يا منظور از آزادي, همان امر به معروف و نهي از منکر است. مبارزان مشروطه براي پيشبرد مقاصد سياسي خود يعني تبليغ و اجراي پروژه مشروطه, تاسيس مجلس ملي و استقرار حکومت ملي و ... به همان نحو که در موطن آنها يعني غرب فهميده مي شد, سعي کردند با استناد به آموزه هايي از دين, عدم مخالفت اسلام را با مباني ديني به اثبات رسانند و بعضا آن دو را يکسان و مشابه معرفي نمايند و با اين کار راه پيروزي مشروطه و استقرار نظام پارلماني را هموار سازند. که اکثر روشنفکران و رهبران مشروطيت معاني اصلي مفاهيم مشروطه، قانون و مجلس ملي را کم و بيش ميدانستند و چون با مشکلات و موانع فرهنگي و سياسي موجود در ايران آشنا بودند و بهخصوص ميديدند که مخالفان مشروطه، با استناد به احکام شرع مردم را بر ضد آزادي و مشروطه ميشورانند، ضمن آگاهي از اينکه اسلام و مشروطه يکي نيستند، سعي داشتند اولاً ثابت کنند که دستکم اسلام با مشروطه و مفاهيم وابسته به آن مخالفت ندارد و ثانياً تلاش ميکردند بعضي از قوانين جاري در کشورهاي اروپايي را که اجراي تام و تمام آنها در اوضاع آن روز ايران ممکن نبود با انجام اصلاحاتي در آنها براي جامعه آن زمان قابل پذيرش کنند. مخالفان مشروطه تحت لواي "مشروعهخواهي" تبليغات گستردهاي را عليه آزادي و برابري و مشروطه به راه مياندازند و با دستاويز قراردادن برخي احکام شرع، آنها را مغاير با اسلام و عامل نابودي دين معرفي ميکنند. کساني براي رفع شبهاتي که روحانيون مشروعهخواه ايجاد کرده بودند و براي جلب حمايت علماي نجف، ضمن نقد و رد دعاوي مشروعهخواهان، به تبيين اصول و مباني مشروطيت ميپردازد و عدم مخالفت آن را با اسلام مدلل ميکند. اصول کار وي همان است که نائيني با نظم و تفصيل و انسجام بيشتري در کتاب "تنبيهالامه و تنزيهالمله" به نگارش درآورده است. از جمله مخالفت با اعلاميه حقوق بشر بود که مستشارالدوله را برآن داشت تا تمامي اصول اعلاميه حقوقبشر را عيناً ترجمه ميکند و اصول آن را بدون دخل و تصرف در معرض آگاهي مردم ميگذارد، سپس آنها را به آيات و احاديث ديني مستند ميسازد تا ثابت کند که اين اصول با تعاليم اسلام مخالفت و تناقض ندارد و در جمعبندي نهايي ميگويد که من "بعد از تدقيق و تعمق، همه آنها را به مصداق لارطب ولايابس الا في کتاب مبين، با قرآن مجيد مطابق يافتم".در واقع مستشارلدوله در تنظيم و تبليغ ايده هاي اساسي مشروطيت توانست از عناصر فرهنگ , دين و جامعه کمک گرفته و زمينه پيروزي مشروطه در سطح قانون اساسي و متمم آن و شکست استبداد را فراهم آورد و مشروطه خواهاني چون ثقه الاسلام , مستشارالدوله , نائيني, ملکم خان به اقتضاي زبان, تاريخ و پيش فرض هاي ذهني شان عمل کردند و شکل گيري ذهنيت آنها در آن فرهنگ و پرورش آنان در آن محيط موجب گرديد که مفاهيم وارداتي از غرب را به همان نحو که فهم کردند مطابق با واقعيات جامعه ايران بيان نمايند. قدرت مشروطه خواهان و حکومت ملي , در وهله اول به حمايت روحانيون مشروطه خواه و توده مذهبي متکي بود. اگر نمي خواستند آمادگي و تمايل مردم را در نظر بگيرند و روي مشارکت آنان حسابي کنند, مي بايد به شيوه رضا شاه عمل مي کردند. رضا شاه تغييرات ساختاري زيادي به زور به وجود آورد , اما آن روش چه اندازه به پيشرفت و توسعه حقيقي ايران و نوسازي جامعه کمک کرد؟ همان ها که به ضرب اسلحه و زندان و تبعيد و مرگ کنار زده شدند و بساطشان برچيده شد, بعدها با قدرت و انسجام بيشتري پا به صحنه گذاشتند. ايجاد تغييرات اجتماعي در سنت و فرهنگ جامعه يي بي مقدمه و با صدور فرمان و بخشنامه از بالا و دستورالعمل از بيرون ممکن نيست. که روشنفکراني, همچون اعمالي را مثمر ثمر مي دانستند. سنت گرايان از موضع مخالفت با مشروطه و آزادي و برابري، از ناسازگاري احکام شرع با آنها سخن ميگويند. هر دو در عدم تفکيک و خلط ميان دين و شريعت سهيماند و به صورت واحدي تناقض ميان مشروطه و مشروعه را اثبات کردهاند. حال آنکه دين همان شريعت نيست و اگر شخصي مانند مستشارالدوله ميگويد همه اصول حقوقبشر را در کتاب يافتم نظر به دين داشت نه احکام شريعت (و فقه). قرآن، دين را در اصول و ارزشهايي مثل توحيد، عقلگرايي، آفرينندگي، مهرباني، دوستي و شفقت، کار و مجاهدت، تفکر و تعقل، آزادي، استقلال فکر و وجدان، عدالت و برابري تعريف ميکند. در واقع، مستشارالدوله، حقوقبشر را با اين اصول و ارزشها، سازگار و خويشاوند ميديد. اما سنت گرايان و حاميان پيروي بدون چون و چرا از غرب بهجاي سنجش و مقايسه ميان اصول و ارزشهاي دين از يکسو و آزادي و برابري و مشروطيت ازسوي ديگر، مبنا و مقايسه را بر برخي از احکام فقهي که ناظر بر اختلاف ميان حقوق زنومرد و کافر و مومن و يا برخي حدود شرعي بود، قرار و تناقض بين آنها را نشان ميدادند! تأکيد بر ضرورت تفکيک ميان دين و شريعت و فقه بدان معنا نيست که در جامعه آن روز يا حتي امروز ميتوان جايگاه و اهميت احکام شرع را در حيات ديني و اجتماعي مردم ناديده گرفت و بر تعارض ميان آنها و اصول يادشده چشم فروبست؛ جامعه مذهبي ايران آن احکام را به غلط جزو دين ميدانست و آنها را به همان اندازه اصول و ارزشهاي دين، هميشگي و بلاتغيير تلقي ميکرد و رهبران مذهبي نيز از آنها دفاع ميکردند. در مواجهه با اين تفاوتها و مشکلات و موانعي که در راه تحقق اصول آزادي و مشروطه بهوجود آمد؛ دو روش مطرح و دنبال شد. روش اول مبني بر مقايسه و انطباق صوري ميان احکام شرع و اصول مشروطيت بود و چون هر دو طرف آنها را غيرقابل تغيير و لازمالاجرا و مغاير با يکديگر ارزيابي ميکردند، در نظر و عمل به بنبست رسيدند. لذا صرفنظر از اختلاف مواضع سنت گرايان و حاميان پيروي بي چون و چراي غرب، رويکردشان اجراي پروژه "مشروطه واقعاً تحققپذير" را نيز ناممکن ميکرد. در نگاه هر دو تضاد ميان دين و مشروطه، تضادي آشتيناپذير بود که جز با حذف دين يا مشروطيت، قابل حل نبود. يکي بر حذف مشروطه و بقاي مشروعه و ديگري بر حذف شرع و تثبيت دموکراسي تمامعيار رأي دادند. هر دو همه امکاناتي را که در اختيار داشتند براي پيشبرد اهداف خود، يعني حذف پروژه مشروطه يا مشروعه و هوادارانشان، بهکار بردند و هر دو در آن مقطع شکست خوردند. يکي بهدليل همدستي با حکومت استبدادي و برخورداري از پايگاه مذهبي، مزاحمت بيشتري براي جنبش مشروطهخواهي پديد آورد و آشوب و فتنه و سختي درافکند، که به قيمت جان خودش و آسيبها و عوارض ديگري تمام شد. ديگري چون نيرويي تأثيرگذار در اختيار نداشت و خارج از صحنه درگيريها، تنها با قلم خود مينوشت و براي خواص ميفرستاد، از نوشتههايي نظير نوشتههاي او فقط، مشروعهخواهان براي دميدن در شيپور تبليغات بر ضد آزاديخواهان و مشروطهطلبان استفاده ميکردند! روشنفکراني که در عصر مشروطه خواهان پيمون راه اروپائيان بودند به تحليل چگونگي شکل گيري دموکراسي در آن غافل بودند و اين که در جوامع غربي، ساختارهاي نوين مثل مجلس و دولت ملي، تفکيک قوا، جامعه مدني، احزاب و نشريات آزاد، بر پايه انديشههاي فلسفي، اجتماعي و تاريخي نوين و بهتدريج بهوجود آمدند و بعد از تحولات بسيار و پايداري فراوان تثبيت شدند اما روشنفکران عصر مشروطه ميخواستند قبل از فراهمکردن پيشنيازهاي فرهنگي و فلسفي براي ايجاد يک نهضت نوزايش علمي و فرهنگي، شتابزده و در کوتاهترين زمان، پروژه مشروطيت و دموکراسي را بهطور کامل و بدون نقص به اجرا گذارند. اروپاييها، نهضت فکري و فرهنگي خود را با بررسي و شناخت ميراث تاريخ فکري و فلسفي و ديني خود از عصر اساطيري، دوران يونان و روم باستان و سپس قرون وسطاي مسيحي آغاز و به انجام رساندند و اين کار را با نقد و بازسازي پيدرپي و ابداع نظريههاي متعدد ادامه دادند تا سرانجام بهتدريج عناصر اساسي تفکر و عقل مدرن گردآمدند. اما در ايران بدون اين که نهضتي نوزايش شبيه اروپايي ها پديد آمده و يا به انجام رسيده باشد تا بتوانند بر پايه آن ساختارهاي نوين سياسي و اجتماعي و اقتصادي استوار شوند و تکامل يابند. در اروپا انديشههاي جديد و نگاه تازه به امور جهان، از درون تحولات و ابداعات فکري و فرهنگي ازجمله نهضت رنسانس، نهضت اصلاح ديني، نهضت روشنگري که در واکنش به بحرانها و دشواريهاي اجتماعي و فرهنگي و سياسي ظهور کردند، روييدن گرفت. آنها زماني متوجه بروز ضعف و انحطاط در جوامع خود شدند که با تمدن و فرهنگ پيشرفته جهاني اسلام که در ضمن حامل ميراث فکري و فلسفي يونان بود، آشنا گشتند و شکست در برابر آن را تجربه نمودند! ولي بهجاي "مشابهسازي" ابتدا ماهيت آن را شناختند و سپس دستمايه ابداعات فکري و بازسازي ميراث فرهنگي و نوآوريهاي نظري و علمي خود قرار دادند. در واقع تحقق دموکراسي مستلزم فراهمآمدن پيشزمينههاي فکري و فرهنگي است و اين مهم نميتواند جدا و مستقل از ميراث فکري ـ فرهنگي جامعه و با حذف يا دورزدن آن انجام گيرد؛ پس لازم است بهجاي متناقض ديدن تجدد و سنت ميان اين دو، گفتوگوي انتقادي برقرار کرد. در آن صورت دين هم که بخشي تفکيکناپذير از سنت فکري و فرهنگي ايرانيان است، در اين گفتوگو شرکت ميکند. رنسانس فرهنگي و نهضت اصلاح دين در نتيجه اين گفتوگو و از دل آن تغذيه ميکند و ميبالد. اما همه اين اطلاعات سبب ان نمي شود که بگوييم دوران مشروطه هيچ تلاشي در جهت تعامل سنت و تجدد روي نداد بلکه در صدر مشروطيت براي ايجاد سازگاري ميان مفاهيم جديد و سنت فکري ـ ديني تلاش هايي شد البته با نقايص بسيار همراه بود و بعضاً به تعديل و کاهش آن مفاهيم انجاميد. اما در آن شرايط، مشروطهطلبان واقعبينانهترين راهکارها را در حد توان خود و ظرف زمان براي به ثمر رساندن نهضت مشروطه بهکار بستند و در ضمن نبايد انتظار داشت که تلاشهايي از اين نوع از آغاز کامل باشد. با نگاهي به تجربه مغرب زمين هر نوع ترديدي در اين باره را مرتفع ميکند. کوششهاي اوليه براي تحقق مفاهيم آزادي و برابري که از ايدههاي اساسي ليبراليسم بود و يا اجراي پروژه دموکراسي در انگلستان چه اندازه با آن مفاهيم ناب منطبق بودند؟ آزادي و حاکميت ملي که بهطور نظري يک حق مسلم انساني بود و به عموم تعلق داشت، در عمل به سطح آزادي و حاکميت مردان صاحب ملک و دارايي يعني اشراف، تقليل داده شد و زنان و تهيدستان از آن حق محروم ماندند. نه به اين خاطر که نزد روشنفکران و نخبگان فکري و سياسي آن دوره معناي اصيل اصطلاحات دموکراسي و ليبراليسم شناخته شده نبودند، بلکه به اين دليل که ساختار و مناسبات واقعي اجتماعي ـ اقتصادي و فرهنگي، در برابر تلاشهايي که براي تغيير آنها صورت ميگرفت، سرسختي نشان ميدادند و به کندي و کاملاً مرحله به مرحله تغيير ميکردند. تغيير فکري و ذهنيت يک فرد ممکن است ناگهان و سريع رخ دهد، ولي تغييرات اجتماعي و ساختاري چنين نيستند. تغيير عقايد و رفتار جمعي مردم نيز با سرعت و بهطور جهشي انجام نميگيرد. در يک جنبش اجتماعي نوين تجربه ذهني فردي هرگز نمي تواند در تغيير ساختارهاي يک جامعه کهن و پيچيده مانند ايران قرار دادرد. و يک تفکر نمي تواند به عنوان تفکري غالب در جهت آرمانهاي اجتماع مثمر ثمر وقاع شود. تقريبا اين قابل کتمان نيست که جنبش مشروطه بدون ياري علما و مراجع ديني به پيروزي دست نمي يافت.از نزديک به يک قرن و نيم پيش تاکنون در مواجهه با مفاهيم مدرن اروپايي سه نظريه و رويکرد در کوره حوادث و تجربيات به آزمون نهاده شدهاند.اول، رويکرد مبتني بر حفظ و استمرار سنت (سياسي، فکري و ديني) نفي جنبش اصلاح و طرد کامل انديشههاي مدرن. دوم، رويکرد مبتني بر قطع پيوند با سنت و حذف آن از حيات سياسي و فکري ـ فرهنگي جامعه و جايگزين کردن مدرنيته تام و تمام. سوم، برقراري گفتوگوي انتقادي ميان سنت و تجدد با هدف اصلاح و بازسازي ميراث فکري و فرهنگي در پرتو پرسشها و دستاوردهاي تجدد و در پاسخ به نيازهاي دنياي مدرن و فعالکردن نيروهاي زايش و آفرينندگي فکري و فرهنگي ايرانيان. جنبش ملي براي آزادي و توسعه و ترقي، در اين يکصدوپنجاهسال با نشيب و فرازها و پيشرفت و پسرفتهاي متناوبي همراه بوده است. تحقيقات نشان ميدهند که به لحاظ راهبردي، ناکاميها و توقفها بيشتر محصول عملکرد دو رويکرد اول و دوم و موفقيتهاي نسبي بهدست آمده بيشتر مرهون رويکرد سوم يعني، گفتوگو و چالش انتقادي و مسالمتآميز ميان سنت و مدرنيته بوده است. سهم قشريون سنتگرا و مشروعهخواهان در ناکاميها و پسرفتها، کمتر پوشيده مانده است. اما درباره آثار منفي و مخرب جريانهاي افراطي تجددگرا کمتر گفته و نوشتهاند و حال آنکه دانستن آن براي جامعه روشنفکري ايران حائز اهميت بسيار است. در حوزه انتقاد نيز افراطي گري هايي رخ داده است .افراطيگري، محدود به جناحهاي سياسي و اقدامات خشونت و ترور نبوده است. در مجادلات و چالشهاي نظري و در نقد سنت نيز بسياري کسان از ضوابط بحث و جدل منطقي و گفتوگوي انتقادي مسالمتآميز و مداراگرانه فراتر رفتند و عصبيتها و احساسات مذهبي را برانگيختند و با آشفته و تيرهکردن فضاي فکري جامعه مانع از دسترسي بيواسطه افراد به حقايق و ديدگاههاي واقعي يکديگر شدند. آنها با همين رويکرد، هر نوع پروژه اصلاح و تحول فکري و فرهنگي ازجمله اصلاح ديني را رد ميکنند و آن را غير لازم و بيهوده ميپندارند و کساني که گفتوگوي نقادانه اصلاح ديني را زيانبخش و موجب انحراف مجدد مبارزات دموکراسي از مسير درست خود ميدانند. معتقدند ممزوجکردن بحثهاي اصلاح ديني با مباحثات مربوط به آزادي و دموکراسي باعث تغيير ماهيت اين مفاهيم و از دستدادن خلوص و اصالت آنها و درنتيجه مخدوششدن معاني مفاهيم مزبور ميگردد و در اثر آن يکبار ديگر کوششها بههدر ميرود و استبداد و ديکتاتوري درقالب مفاهيم مشابه دموکراسي و جمهوري بازتوليد ميگردد. اشکال اساسي اين نظريات آن است که افراطگران، انسانها را ابزار و پيچومهرههاي بيجاني فرض کردهاند که بنا به اراده مديران و بر طبق پروژههاي از قبل تعريف و تدوينشده سازمان مييابند و وارد تعامل با يکديگر ميشوند اما واقع امر چنين نيست. يک جامعه دموکراتيک برآيندي از کنشها و رفتارهاي دموکراتيک افراد و گروهها و نهادهاي درون آن است. عوامل تأثيرگذار بر کنشهاي افراد متعددند. از آن ميان ذهنيت و طرز نگاه فرد به خويشتن و جهان و نحوه تفسير و تعبير او از حوادث، مسئوليتها، حقوق و تکاليف و سود و زيان شخصي و خير عموم، نقش مبنايي دارند. کافي نيست فردي منطقاً و با استدلال بپذيرد و باور کند که دموکراسي نظام مطلوبي است تا بشود اطمينان کرد که در عمل رفتاري دموکراتيک خواهد داشت، مگر آنکه ذهنيت و تربيت عملي او طي زمان کافي در بستر تعاملهاي ذهني و عملي مناسب با ملزومات دموکراسي سازگار شده باشد. دموکراسي تنها شبکهاي از روابط صوري و قوانين و نهادهاي حقوقي نيست. بيشتر و مهمتر از آن يک نوع اخلاق و سلوک زيست و شيوه رفتار نسبت به خويشتن و غيرخويش است. تغيير سلوک فردي و اجتماعي افراد از فرهنگ غيردموکراتيک به شيوه دموکراتيک، مستلزم تغيير جهانبيني و طرز تلقي افراد (ذهنيت) و تجربه و تمرين عملي در بسترهاي واقعي جمعي و در تعامل با ديگران است. "تغيير ذهنيت" با "تعويض ذهنيت" فرق دارد. ناکامي آن جنبش و ديگر جنبشهاي ملي و دموکراتيک معاصر ايرانيان علل و زمينههاي بنياديتري دارند که چون بهدرستي شناخته نشدند، وارد خودآگاهي جامعه ايراني نگرديدند! امروز هم که يکصدوپنجاه سال از آغاز اين کوششها ميگذرد، همچنان مانع از پيشرفت و نيل به هدف ميشوند. اين مشکلات به شرايط آغاز بيداري ايرانيان و تولد جامعه روشنفکري در ايران برميگردد. آنها زماني با آثار و تحليلات تمدن جديد غرب روبهرو و درگير شدند و به ضعفها و بحرانهاي عميق جامعه خود و مخاطرات همهجانبه عليه هويت، استقلال، تماميت ارضي و حيات اجتماعي ميهن خود پي بردند که قرنها بود در بيخبري محض از تاريخ و ريشههاي وجود اجتماعي و ملي خود به سر ميبردند. چرا که ديري بود انديشهاي توليد نميشد تا به ياري آن در ارتباط خودآگاهانه و خلاق و انتقادي با تاريخ گذشته خود و جهان پيرامون قرار گيرند و نسبت به "وضعيت بحراني" خويش آگاهي پيدا کنند. آنها بدون کمترين دستمايهاي از انباشت آگاهي و تجربه و عقلانيتي که به ياري آن ماهيت و منشأ امور را فهم و به طرح سوال و جستوجوي جواب بپردازند، خويشتن را ناگهان در محاصره آتش بحران و انحطاط و فروپاشي ديدند. در يک طرف ضعف خود و درمقابل قدرت و برتري غرب را ميديدند. توقف فعاليت انديشهورزي و عقلاني که خود معلول استمرار شرايط به شدت ناامن و پر از آشوب و خشونت و خفقان و ترس بود، اجازه نداد تا پيش از هر اقدامي به بررسي و فهم موقعيتي که در آن قرار گرفته بودند، بپردازند، واقعيت پديده غرب را بهدرستي فهم کنند و سرمايههاي مادي و معنوي خويشتن را شناسايي و ارزيابي نمايند و با دورانديشي و در چارچوب عقلانيت ويژهاي دست به عمل بزنند. ناگزير شتابزده به هر آنچه در دسترسشان بود متوسل گشتند تا موجوديت خود را از نابودي قطعي حفظ نمايند. گروهي دو دستي به تختهپارههاي کشتي درهمشکسته باورها و خلقيات انجماد يافته کهن چسبيدند و گروهي ديگر تشابه و تقليد از غرب را کليد نيرومندي و ترقي کشور شناختند. بيآنکه به مباني و ريشههاي آن و تاريخ، فرهنگ، جغرافيا و سرزمين خود توجه کنند. فراتر از آن، با کنشهاي غيرعقلاني و افراطي و توأم با خشونت، فضا را به سهم خود ناامن و فرصتهاي کوتاهي را که براي انديشيدن و گفتوگو و شکلگيري خرد جمعي پديد ميآمد از خويش ميربودند. درنتيجه بذرهاي بيداري و تحول و تغيير، پيش از آنکه ريشه بدوانند، لگدمال آشوب و هرجومرج و نزاعهاي فرقهاي و عصبيتهاي ايدئولوژيک و مذهبي و يا سياسي و گروهي شدند. برداشت از: دکتر حبيب الله پيمان, بررسي چگونگي علل و عوامل جنبش مشروطه, چشم انداز ايران, ش 31, س 84
ارسال شده در يکشنبه، ٢٤ امرداد ۱۳۸٩ - ساعت ۱٢:٤٦
عليرغم گذشت يکصدوپنجاهسال از شروع نهضتهاي آزاديبخش مردم ايران براي استقرار يک نظام سياسي پايدار و متکي بر قانون و حاکميت ملي (اصول دموکراسي)، هنوز مأيوسانه آرزوي تحقق يک دموکراسي حداقلي را در دل ميپرورانند! هرچند انقلاب مشروطه بساط استبداد سلطنتي را ...برچيد و سلطنت مشروطه را جايگزين آن نمود و قانوناساسي و متمم آن را که دربردارنده اصول مترقي بسياري مربوط به حاکميت ملي، آزادي و قانونمداري و حقوقاساسي ملت بود، به تصويب رساند. ولي پيش از آنکه پايههاي دولت و مجلس ملي استوار شود و رابطه ملت و دولت بر موازين جديد تنظيم و برقرار گردد، تحتتأثير عوامل مخرب داخلي و خارجي دچار تزلزل و سستي گرديد و نيروهاي گريز از مرکز فعال شدند و همراه با تحريکات و مداخلات بيگانگان، کشور گرفتار آشوب، ناامني و هرجومرج شد. با گسترش زبانههاي جنگ جهاني اول به مرزهاي ايران بحرانهاي داخلي بر اثر دخالت مستقيم قدرتهاي استعماري، عميقتر گرديد و سير فروپاشي حکومت مرکزي شتاب گرفت. سرانجام بر اثر توطئههاي انگليس با يک کودتاي نظامي آخرين آثار مشروطيت برچيده شد و ايران به مدت 25 سال ديگر تحت سلطه ديکتاتوري شاهي قرار گرفت. بعدها جنبشهاي ملي ديگري براي تأمين استقلال و حاکميت ملي پديد آمدند و بهرغم پيروزيهايي که نصيب ملت گرديد، باز هم نيروهاي ضددموکراسي قدرت را قبضه کردند و از اجراي اصول مهم قوانين اساسي، بويژه اصول مربوط به حقوق اساسي ملت و آزاديها و حقوق فردي و اجتماعي ممانعت به عمل آوردند. بررسي شکل گيري مشروطه و علل و عوامل اين ناکاميها و گسستهايش براي ملت ايران که همچنان براي کسب حقوق طبيعي و خدادادي خود تلاش ميکند، يک ضرورت حياتي است. زيرا بسياري از آن عوامل هنوز هم دست در کارند و ثمره کوششها و فداکاريها را به باد ميدهند.در شکل گيري مشروطه عوامل زيادي مثمر ثمر بوده اند که بررسي هر کدام از آنها جاي بحث و تامل فراوان دارد که در اين مقال نمي گنجد پس ما به جنبش تنباکو که يکي از عوامل پيش زمينه در شکل گيري مشروطه بود مي پردازيم و از ناکامي هايش مي گوييم. سلسله قاجار در طول حيات خود داراي مشکلات عديده اي بود که از ميان آنها, مشکل استبداد و انحطاط اقتصادي از همه شاخص تر بود. قجرها که از يک سو با نفوذ استعمار انگليس و از سوي ديگر با شکستهاي ايرانيان از روسيه روبه رو شده بودند, پيوسته تحت تاثير بيگانگان قرار داشتند . در اين بين رقابت سنتي انگليس و روسيه براي به دست اوردن امتيازات گوناگون در ايران به ويژه در دوران ناصر الدين شاه به اوج خود رسيد. اعطاي امتياز انحصار توتون و تنباکوي ايران از مرحله کشت تا فروش در داخل و خارج کشور به مدت پنجاه سال به يک شرکت انگليسي از سوي ناصرالدين شاه , تبعات و پيامد هاي زيادي را در ايران به همراه داشت و با مخالفت هاي شديد علما, بازرگانان و برخي از دولتمردان مواجه شد. در اين بين حکم تحريم استعمال توتون و تنباکو از سوي ميرزاي شيرازي , اعتراض عمومي عليه حاکميت را شکل داد که پيامدهاي ناگوار واگذاري امتياز دخانيات ايران به بيگانگان را از ميان برد, در واقع مي شود اين جنبش را به عنوان سرآغاز جنبش هاي آزادي خواهانه در تاريخ معاصر ايران به شمار آورد. از طرفي وضعيت آشفته اقتصاد ايران که به موجب استبداد حاکم بر کشور ايجاد شده بود ايران را به بخش هاي نيمه مستقلي تقسيم مي کرد و بيش از هشتاددرصد جميعت روستاها و ايلات براساس نظام ارباب- رعيتي به سر مي بردند.در واقع بي عدالتي هاي اقتصادي , فاصله طبقاتي , کاهش دستمزد کارگران و تنزل ارزش پول که در نارضايتي اقتصادي مردم موثر بودند . به همراه زوال اکثر صنايع دستي, تبديل بافندگان فرش به کارگراني که براي دستمزد ناچيزي کار مي کردند. تنزل بهاي صادرات ايران در مقابل بهاي واردات از اروپا و افت وحشتناک نقره که پول رايج ايران بود نارضايتي عمومي را در ميان مردم افزايش داده بود. بنابراين از يک سو جابه جايي هاي اقتصادي و سياسي که در اثر تماس با غرب در ايران به وجود آمده بود, به نارضايتي روز افزون اقتصادي مردم دامن مي زد و از سوي ديگر ضعف و ناتواني دولت باعث حضور و نفوذ گسترده ي ممالک قدرتمند اروپايي شده بود . به طوري که نفوذ انگلستان و روسيه در ايران به انحاء مختلف به چپاول اموال و دارايي هاي ملي ايرانيان انجاميده بود. و کشور را تا مرز مستعمره شدن پيش برد با انعقاد قراردادهاي گوناگون از جمله توتون و تنباکو توليد کننده گان و فروشنده گان داخلي نيز استقلال خود را از دست داده و براي فروش آن مي بايد از شرکت خارجي اجازه مي گرفتند. اطلاع مردم از چگونگي واگذاري توتون و تنباکو در عثماني به انتقادهاي گسترده از دولت انجاميد, در نتيجه تبعات و پيامدهاي قرارداد را براي مردم و مراجع روشن ساخت و اين اوضاع موجب ورود مراجع به قضيه توتون و تنباکو گرديد. در واقع نهاد مرجعيت شيعه که هموراه به عنوان سمبل مبارزه بر عليه حکام جائر را روا مي دانستند و موجب شکل گيري روحيه ظلم ستيزي مضاعفي در ميان مردم مي شدند و چنين روحيه اي در آن زمان سبب حمايت مردم و همراهي آنان با مراجع که تنها مامن و پناهگاهشان بود مي شد. که نمونه هاي بارز آن را مي توان در فتاواي جهاد در جنگ ايران و روس و حکم تحريم تنباکو مشاهده کرد.همانگونه که در نوشته هاي پژوهشگران تاريخ معاصر آمده است, نهضت مشروطه ريشه در مبارزات چندين ساله مردم داشته است و شکل گيري اين نهضت تقريبا در پاياني عمر قجر روي داد, به دليل پيش زمينه هايي بود که آزادي خواهان و ميهن دوستاني در راه آن جان ها داده و زجرها کشيده بودند . حکومت قجر که تقريبا همه مملکت را واگذار کرده و براي مردم جز حقارت و تنگدستي دستاودري نياورده بود. شکل گيري نهضت مشروطه که در ادامه مبارزات مردم ايران با امضاء مظفرالدين شاه جنبه قانوني و زمينه اجرايي آن مهيا شده بود . در ادامه مسير قانون گذاري بحث مشروعه و مشروطه پيش آمد در واقع ناگاهاني از طيف مبارزان که براي به ثمر مشروطه مبارزه کرده بودند و در صف مشروعه خواهان بودند ولي در رسيدن به قانوني که پسند همه باشد به اختلاف نظرهايي رسيدند که همان اختلاف نظرها باعث شکست و در نتيجه ناکامي مشروطه گرديد. از جمله اين که عده اي از ترس اين که مبادا منافع شان را که از روي ترويج خرافات به دست مي آيد از دست بدهند و ديگري خواهان اجراي بي چون و چراي قوانين منبعث ازقوانين کشورهاي اروپايي بودند و عده اي هم با مستمسک قرار دادن شرع و اسلام اين که قوانين مورد بحث قرار گرفته شده , مخالف شرع و اسلام است. با اين گونه جريانات, تمام تلاش رهبران و روشنفکران مشروطه صرف اين مي شد که مشروطيت با اسلام در تناقض نيست و مخالفتي ندارد. در واقع چنين حوادثي اين نکته را روشن مي کند که رهبران مشروطه از مفاهيم حکومت ملي, پارلمان, قانون و مشروطه درکي مستقل از آموزه هاي اسلامي داشته اند و لذا براي خنثي کردن تبليغات مستبدين و محمد علي شاه که با دستاويز قرار دادن شرع عليه مشروطه خواهي مبارزه مي کرد, سعي در اثبات اين نکته داشتند که مشروطيت با اسلام در تناقض و مخالفت نيست , نه آن که بگويند مشروطيت, همان اسلام است ! يا مجلس شوراي ملي همان شوراي سقيفه است و يا منظور از آزادي, همان امر به معروف و نهي از منکر است. مبارزان مشروطه براي پيشبرد مقاصد سياسي خود يعني تبليغ و اجراي پروژه مشروطه, تاسيس مجلس ملي و استقرار حکومت ملي و ... به همان نحو که در موطن آنها يعني غرب فهميده مي شد, سعي کردند با استناد به آموزه هايي از دين, عدم مخالفت اسلام را با مباني ديني به اثبات رسانند و بعضا آن دو را يکسان و مشابه معرفي نمايند و با اين کار راه پيروزي مشروطه و استقرار نظام پارلماني را هموار سازند. که اکثر روشنفکران و رهبران مشروطيت معاني اصلي مفاهيم مشروطه، قانون و مجلس ملي را کم و بيش ميدانستند و چون با مشکلات و موانع فرهنگي و سياسي موجود در ايران آشنا بودند و بهخصوص ميديدند که مخالفان مشروطه، با استناد به احکام شرع مردم را بر ضد آزادي و مشروطه ميشورانند، ضمن آگاهي از اينکه اسلام و مشروطه يکي نيستند، سعي داشتند اولاً ثابت کنند که دستکم اسلام با مشروطه و مفاهيم وابسته به آن مخالفت ندارد و ثانياً تلاش ميکردند بعضي از قوانين جاري در کشورهاي اروپايي را که اجراي تام و تمام آنها در اوضاع آن روز ايران ممکن نبود با انجام اصلاحاتي در آنها براي جامعه آن زمان قابل پذيرش کنند. مخالفان مشروطه تحت لواي "مشروعهخواهي" تبليغات گستردهاي را عليه آزادي و برابري و مشروطه به راه مياندازند و با دستاويز قراردادن برخي احکام شرع، آنها را مغاير با اسلام و عامل نابودي دين معرفي ميکنند. کساني براي رفع شبهاتي که روحانيون مشروعهخواه ايجاد کرده بودند و براي جلب حمايت علماي نجف، ضمن نقد و رد دعاوي مشروعهخواهان، به تبيين اصول و مباني مشروطيت ميپردازد و عدم مخالفت آن را با اسلام مدلل ميکند. اصول کار وي همان است که نائيني با نظم و تفصيل و انسجام بيشتري در کتاب "تنبيهالامه و تنزيهالمله" به نگارش درآورده است. از جمله مخالفت با اعلاميه حقوق بشر بود که مستشارالدوله را برآن داشت تا تمامي اصول اعلاميه حقوقبشر را عيناً ترجمه ميکند و اصول آن را بدون دخل و تصرف در معرض آگاهي مردم ميگذارد، سپس آنها را به آيات و احاديث ديني مستند ميسازد تا ثابت کند که اين اصول با تعاليم اسلام مخالفت و تناقض ندارد و در جمعبندي نهايي ميگويد که من "بعد از تدقيق و تعمق، همه آنها را به مصداق لارطب ولايابس الا في کتاب مبين، با قرآن مجيد مطابق يافتم".در واقع مستشارلدوله در تنظيم و تبليغ ايده هاي اساسي مشروطيت توانست از عناصر فرهنگ , دين و جامعه کمک گرفته و زمينه پيروزي مشروطه در سطح قانون اساسي و متمم آن و شکست استبداد را فراهم آورد و مشروطه خواهاني چون ثقه الاسلام , مستشارالدوله , نائيني, ملکم خان به اقتضاي زبان, تاريخ و پيش فرض هاي ذهني شان عمل کردند و شکل گيري ذهنيت آنها در آن فرهنگ و پرورش آنان در آن محيط موجب گرديد که مفاهيم وارداتي از غرب را به همان نحو که فهم کردند مطابق با واقعيات جامعه ايران بيان نمايند. قدرت مشروطه خواهان و حکومت ملي , در وهله اول به حمايت روحانيون مشروطه خواه و توده مذهبي متکي بود. اگر نمي خواستند آمادگي و تمايل مردم را در نظر بگيرند و روي مشارکت آنان حسابي کنند, مي بايد به شيوه رضا شاه عمل مي کردند. رضا شاه تغييرات ساختاري زيادي به زور به وجود آورد , اما آن روش چه اندازه به پيشرفت و توسعه حقيقي ايران و نوسازي جامعه کمک کرد؟ همان ها که به ضرب اسلحه و زندان و تبعيد و مرگ کنار زده شدند و بساطشان برچيده شد, بعدها با قدرت و انسجام بيشتري پا به صحنه گذاشتند. ايجاد تغييرات اجتماعي در سنت و فرهنگ جامعه يي بي مقدمه و با صدور فرمان و بخشنامه از بالا و دستورالعمل از بيرون ممکن نيست. که روشنفکراني, همچون اعمالي را مثمر ثمر مي دانستند. سنت گرايان از موضع مخالفت با مشروطه و آزادي و برابري، از ناسازگاري احکام شرع با آنها سخن ميگويند. هر دو در عدم تفکيک و خلط ميان دين و شريعت سهيماند و به صورت واحدي تناقض ميان مشروطه و مشروعه را اثبات کردهاند. حال آنکه دين همان شريعت نيست و اگر شخصي مانند مستشارالدوله ميگويد همه اصول حقوقبشر را در کتاب يافتم نظر به دين داشت نه احکام شريعت (و فقه). قرآن، دين را در اصول و ارزشهايي مثل توحيد، عقلگرايي، آفرينندگي، مهرباني، دوستي و شفقت، کار و مجاهدت، تفکر و تعقل، آزادي، استقلال فکر و وجدان، عدالت و برابري تعريف ميکند. در واقع، مستشارالدوله، حقوقبشر را با اين اصول و ارزشها، سازگار و خويشاوند ميديد. اما سنت گرايان و حاميان پيروي بدون چون و چرا از غرب بهجاي سنجش و مقايسه ميان اصول و ارزشهاي دين از يکسو و آزادي و برابري و مشروطيت ازسوي ديگر، مبنا و مقايسه را بر برخي از احکام فقهي که ناظر بر اختلاف ميان حقوق زنومرد و کافر و مومن و يا برخي حدود شرعي بود، قرار و تناقض بين آنها را نشان ميدادند! تأکيد بر ضرورت تفکيک ميان دين و شريعت و فقه بدان معنا نيست که در جامعه آن روز يا حتي امروز ميتوان جايگاه و اهميت احکام شرع را در حيات ديني و اجتماعي مردم ناديده گرفت و بر تعارض ميان آنها و اصول يادشده چشم فروبست؛ جامعه مذهبي ايران آن احکام را به غلط جزو دين ميدانست و آنها را به همان اندازه اصول و ارزشهاي دين، هميشگي و بلاتغيير تلقي ميکرد و رهبران مذهبي نيز از آنها دفاع ميکردند. در مواجهه با اين تفاوتها و مشکلات و موانعي که در راه تحقق اصول آزادي و مشروطه بهوجود آمد؛ دو روش مطرح و دنبال شد. روش اول مبني بر مقايسه و انطباق صوري ميان احکام شرع و اصول مشروطيت بود و چون هر دو طرف آنها را غيرقابل تغيير و لازمالاجرا و مغاير با يکديگر ارزيابي ميکردند، در نظر و عمل به بنبست رسيدند. لذا صرفنظر از اختلاف مواضع سنت گرايان و حاميان پيروي بي چون و چراي غرب، رويکردشان اجراي پروژه "مشروطه واقعاً تحققپذير" را نيز ناممکن ميکرد. در نگاه هر دو تضاد ميان دين و مشروطه، تضادي آشتيناپذير بود که جز با حذف دين يا مشروطيت، قابل حل نبود. يکي بر حذف مشروطه و بقاي مشروعه و ديگري بر حذف شرع و تثبيت دموکراسي تمامعيار رأي دادند. هر دو همه امکاناتي را که در اختيار داشتند براي پيشبرد اهداف خود، يعني حذف پروژه مشروطه يا مشروعه و هوادارانشان، بهکار بردند و هر دو در آن مقطع شکست خوردند. يکي بهدليل همدستي با حکومت استبدادي و برخورداري از پايگاه مذهبي، مزاحمت بيشتري براي جنبش مشروطهخواهي پديد آورد و آشوب و فتنه و سختي درافکند، که به قيمت جان خودش و آسيبها و عوارض ديگري تمام شد. ديگري چون نيرويي تأثيرگذار در اختيار نداشت و خارج از صحنه درگيريها، تنها با قلم خود مينوشت و براي خواص ميفرستاد، از نوشتههايي نظير نوشتههاي او فقط، مشروعهخواهان براي دميدن در شيپور تبليغات بر ضد آزاديخواهان و مشروطهطلبان استفاده ميکردند! روشنفکراني که در عصر مشروطه خواهان پيمون راه اروپائيان بودند به تحليل چگونگي شکل گيري دموکراسي در آن غافل بودند و اين که در جوامع غربي، ساختارهاي نوين مثل مجلس و دولت ملي، تفکيک قوا، جامعه مدني، احزاب و نشريات آزاد، بر پايه انديشههاي فلسفي، اجتماعي و تاريخي نوين و بهتدريج بهوجود آمدند و بعد از تحولات بسيار و پايداري فراوان تثبيت شدند اما روشنفکران عصر مشروطه ميخواستند قبل از فراهمکردن پيشنيازهاي فرهنگي و فلسفي براي ايجاد يک نهضت نوزايش علمي و فرهنگي، شتابزده و در کوتاهترين زمان، پروژه مشروطيت و دموکراسي را بهطور کامل و بدون نقص به اجرا گذارند. اروپاييها، نهضت فکري و فرهنگي خود را با بررسي و شناخت ميراث تاريخ فکري و فلسفي و ديني خود از عصر اساطيري، دوران يونان و روم باستان و سپس قرون وسطاي مسيحي آغاز و به انجام رساندند و اين کار را با نقد و بازسازي پيدرپي و ابداع نظريههاي متعدد ادامه دادند تا سرانجام بهتدريج عناصر اساسي تفکر و عقل مدرن گردآمدند. اما در ايران بدون اين که نهضتي نوزايش شبيه اروپايي ها پديد آمده و يا به انجام رسيده باشد تا بتوانند بر پايه آن ساختارهاي نوين سياسي و اجتماعي و اقتصادي استوار شوند و تکامل يابند. در اروپا انديشههاي جديد و نگاه تازه به امور جهان، از درون تحولات و ابداعات فکري و فرهنگي ازجمله نهضت رنسانس، نهضت اصلاح ديني، نهضت روشنگري که در واکنش به بحرانها و دشواريهاي اجتماعي و فرهنگي و سياسي ظهور کردند، روييدن گرفت. آنها زماني متوجه بروز ضعف و انحطاط در جوامع خود شدند که با تمدن و فرهنگ پيشرفته جهاني اسلام که در ضمن حامل ميراث فکري و فلسفي يونان بود، آشنا گشتند و شکست در برابر آن را تجربه نمودند! ولي بهجاي "مشابهسازي" ابتدا ماهيت آن را شناختند و سپس دستمايه ابداعات فکري و بازسازي ميراث فرهنگي و نوآوريهاي نظري و علمي خود قرار دادند. در واقع تحقق دموکراسي مستلزم فراهمآمدن پيشزمينههاي فکري و فرهنگي است و اين مهم نميتواند جدا و مستقل از ميراث فکري ـ فرهنگي جامعه و با حذف يا دورزدن آن انجام گيرد؛ پس لازم است بهجاي متناقض ديدن تجدد و سنت ميان اين دو، گفتوگوي انتقادي برقرار کرد. در آن صورت دين هم که بخشي تفکيکناپذير از سنت فکري و فرهنگي ايرانيان است، در اين گفتوگو شرکت ميکند. رنسانس فرهنگي و نهضت اصلاح دين در نتيجه اين گفتوگو و از دل آن تغذيه ميکند و ميبالد. اما همه اين اطلاعات سبب ان نمي شود که بگوييم دوران مشروطه هيچ تلاشي در جهت تعامل سنت و تجدد روي نداد بلکه در صدر مشروطيت براي ايجاد سازگاري ميان مفاهيم جديد و سنت فکري ـ ديني تلاش هايي شد البته با نقايص بسيار همراه بود و بعضاً به تعديل و کاهش آن مفاهيم انجاميد. اما در آن شرايط، مشروطهطلبان واقعبينانهترين راهکارها را در حد توان خود و ظرف زمان براي به ثمر رساندن نهضت مشروطه بهکار بستند و در ضمن نبايد انتظار داشت که تلاشهايي از اين نوع از آغاز کامل باشد. با نگاهي به تجربه مغرب زمين هر نوع ترديدي در اين باره را مرتفع ميکند. کوششهاي اوليه براي تحقق مفاهيم آزادي و برابري که از ايدههاي اساسي ليبراليسم بود و يا اجراي پروژه دموکراسي در انگلستان چه اندازه با آن مفاهيم ناب منطبق بودند؟ آزادي و حاکميت ملي که بهطور نظري يک حق مسلم انساني بود و به عموم تعلق داشت، در عمل به سطح آزادي و حاکميت مردان صاحب ملک و دارايي يعني اشراف، تقليل داده شد و زنان و تهيدستان از آن حق محروم ماندند. نه به اين خاطر که نزد روشنفکران و نخبگان فکري و سياسي آن دوره معناي اصيل اصطلاحات دموکراسي و ليبراليسم شناخته شده نبودند، بلکه به اين دليل که ساختار و مناسبات واقعي اجتماعي ـ اقتصادي و فرهنگي، در برابر تلاشهايي که براي تغيير آنها صورت ميگرفت، سرسختي نشان ميدادند و به کندي و کاملاً مرحله به مرحله تغيير ميکردند. تغيير فکري و ذهنيت يک فرد ممکن است ناگهان و سريع رخ دهد، ولي تغييرات اجتماعي و ساختاري چنين نيستند. تغيير عقايد و رفتار جمعي مردم نيز با سرعت و بهطور جهشي انجام نميگيرد. در يک جنبش اجتماعي نوين تجربه ذهني فردي هرگز نمي تواند در تغيير ساختارهاي يک جامعه کهن و پيچيده مانند ايران قرار دادرد. و يک تفکر نمي تواند به عنوان تفکري غالب در جهت آرمانهاي اجتماع مثمر ثمر وقاع شود. تقريبا اين قابل کتمان نيست که جنبش مشروطه بدون ياري علما و مراجع ديني به پيروزي دست نمي يافت.از نزديک به يک قرن و نيم پيش تاکنون در مواجهه با مفاهيم مدرن اروپايي سه نظريه و رويکرد در کوره حوادث و تجربيات به آزمون نهاده شدهاند.اول، رويکرد مبتني بر حفظ و استمرار سنت (سياسي، فکري و ديني) نفي جنبش اصلاح و طرد کامل انديشههاي مدرن. دوم، رويکرد مبتني بر قطع پيوند با سنت و حذف آن از حيات سياسي و فکري ـ فرهنگي جامعه و جايگزين کردن مدرنيته تام و تمام. سوم، برقراري گفتوگوي انتقادي ميان سنت و تجدد با هدف اصلاح و بازسازي ميراث فکري و فرهنگي در پرتو پرسشها و دستاوردهاي تجدد و در پاسخ به نيازهاي دنياي مدرن و فعالکردن نيروهاي زايش و آفرينندگي فکري و فرهنگي ايرانيان. جنبش ملي براي آزادي و توسعه و ترقي، در اين يکصدوپنجاهسال با نشيب و فرازها و پيشرفت و پسرفتهاي متناوبي همراه بوده است. تحقيقات نشان ميدهند که به لحاظ راهبردي، ناکاميها و توقفها بيشتر محصول عملکرد دو رويکرد اول و دوم و موفقيتهاي نسبي بهدست آمده بيشتر مرهون رويکرد سوم يعني، گفتوگو و چالش انتقادي و مسالمتآميز ميان سنت و مدرنيته بوده است. سهم قشريون سنتگرا و مشروعهخواهان در ناکاميها و پسرفتها، کمتر پوشيده مانده است. اما درباره آثار منفي و مخرب جريانهاي افراطي تجددگرا کمتر گفته و نوشتهاند و حال آنکه دانستن آن براي جامعه روشنفکري ايران حائز اهميت بسيار است. در حوزه انتقاد نيز افراطي گري هايي رخ داده است .افراطيگري، محدود به جناحهاي سياسي و اقدامات خشونت و ترور نبوده است. در مجادلات و چالشهاي نظري و در نقد سنت نيز بسياري کسان از ضوابط بحث و جدل منطقي و گفتوگوي انتقادي مسالمتآميز و مداراگرانه فراتر رفتند و عصبيتها و احساسات مذهبي را برانگيختند و با آشفته و تيرهکردن فضاي فکري جامعه مانع از دسترسي بيواسطه افراد به حقايق و ديدگاههاي واقعي يکديگر شدند. آنها با همين رويکرد، هر نوع پروژه اصلاح و تحول فکري و فرهنگي ازجمله اصلاح ديني را رد ميکنند و آن را غير لازم و بيهوده ميپندارند و کساني که گفتوگوي نقادانه اصلاح ديني را زيانبخش و موجب انحراف مجدد مبارزات دموکراسي از مسير درست خود ميدانند. معتقدند ممزوجکردن بحثهاي اصلاح ديني با مباحثات مربوط به آزادي و دموکراسي باعث تغيير ماهيت اين مفاهيم و از دستدادن خلوص و اصالت آنها و درنتيجه مخدوششدن معاني مفاهيم مزبور ميگردد و در اثر آن يکبار ديگر کوششها بههدر ميرود و استبداد و ديکتاتوري درقالب مفاهيم مشابه دموکراسي و جمهوري بازتوليد ميگردد. اشکال اساسي اين نظريات آن است که افراطگران، انسانها را ابزار و پيچومهرههاي بيجاني فرض کردهاند که بنا به اراده مديران و بر طبق پروژههاي از قبل تعريف و تدوينشده سازمان مييابند و وارد تعامل با يکديگر ميشوند اما واقع امر چنين نيست. يک جامعه دموکراتيک برآيندي از کنشها و رفتارهاي دموکراتيک افراد و گروهها و نهادهاي درون آن است. عوامل تأثيرگذار بر کنشهاي افراد متعددند. از آن ميان ذهنيت و طرز نگاه فرد به خويشتن و جهان و نحوه تفسير و تعبير او از حوادث، مسئوليتها، حقوق و تکاليف و سود و زيان شخصي و خير عموم، نقش مبنايي دارند. کافي نيست فردي منطقاً و با استدلال بپذيرد و باور کند که دموکراسي نظام مطلوبي است تا بشود اطمينان کرد که در عمل رفتاري دموکراتيک خواهد داشت، مگر آنکه ذهنيت و تربيت عملي او طي زمان کافي در بستر تعاملهاي ذهني و عملي مناسب با ملزومات دموکراسي سازگار شده باشد. دموکراسي تنها شبکهاي از روابط صوري و قوانين و نهادهاي حقوقي نيست. بيشتر و مهمتر از آن يک نوع اخلاق و سلوک زيست و شيوه رفتار نسبت به خويشتن و غيرخويش است. تغيير سلوک فردي و اجتماعي افراد از فرهنگ غيردموکراتيک به شيوه دموکراتيک، مستلزم تغيير جهانبيني و طرز تلقي افراد (ذهنيت) و تجربه و تمرين عملي در بسترهاي واقعي جمعي و در تعامل با ديگران است. "تغيير ذهنيت" با "تعويض ذهنيت" فرق دارد. ناکامي آن جنبش و ديگر جنبشهاي ملي و دموکراتيک معاصر ايرانيان علل و زمينههاي بنياديتري دارند که چون بهدرستي شناخته نشدند، وارد خودآگاهي جامعه ايراني نگرديدند! امروز هم که يکصدوپنجاه سال از آغاز اين کوششها ميگذرد، همچنان مانع از پيشرفت و نيل به هدف ميشوند. اين مشکلات به شرايط آغاز بيداري ايرانيان و تولد جامعه روشنفکري در ايران برميگردد. آنها زماني با آثار و تحليلات تمدن جديد غرب روبهرو و درگير شدند و به ضعفها و بحرانهاي عميق جامعه خود و مخاطرات همهجانبه عليه هويت، استقلال، تماميت ارضي و حيات اجتماعي ميهن خود پي بردند که قرنها بود در بيخبري محض از تاريخ و ريشههاي وجود اجتماعي و ملي خود به سر ميبردند. چرا که ديري بود انديشهاي توليد نميشد تا به ياري آن در ارتباط خودآگاهانه و خلاق و انتقادي با تاريخ گذشته خود و جهان پيرامون قرار گيرند و نسبت به "وضعيت بحراني" خويش آگاهي پيدا کنند. آنها بدون کمترين دستمايهاي از انباشت آگاهي و تجربه و عقلانيتي که به ياري آن ماهيت و منشأ امور را فهم و به طرح سوال و جستوجوي جواب بپردازند، خويشتن را ناگهان در محاصره آتش بحران و انحطاط و فروپاشي ديدند. در يک طرف ضعف خود و درمقابل قدرت و برتري غرب را ميديدند. توقف فعاليت انديشهورزي و عقلاني که خود معلول استمرار شرايط به شدت ناامن و پر از آشوب و خشونت و خفقان و ترس بود، اجازه نداد تا پيش از هر اقدامي به بررسي و فهم موقعيتي که در آن قرار گرفته بودند، بپردازند، واقعيت پديده غرب را بهدرستي فهم کنند و سرمايههاي مادي و معنوي خويشتن را شناسايي و ارزيابي نمايند و با دورانديشي و در چارچوب عقلانيت ويژهاي دست به عمل بزنند. ناگزير شتابزده به هر آنچه در دسترسشان بود متوسل گشتند تا موجوديت خود را از نابودي قطعي حفظ نمايند. گروهي دو دستي به تختهپارههاي کشتي درهمشکسته باورها و خلقيات انجماد يافته کهن چسبيدند و گروهي ديگر تشابه و تقليد از غرب را کليد نيرومندي و ترقي کشور شناختند. بيآنکه به مباني و ريشههاي آن و تاريخ، فرهنگ، جغرافيا و سرزمين خود توجه کنند. فراتر از آن، با کنشهاي غيرعقلاني و افراطي و توأم با خشونت، فضا را به سهم خود ناامن و فرصتهاي کوتاهي را که براي انديشيدن و گفتوگو و شکلگيري خرد جمعي پديد ميآمد از خويش ميربودند. درنتيجه بذرهاي بيداري و تحول و تغيير، پيش از آنکه ريشه بدوانند، لگدمال آشوب و هرجومرج و نزاعهاي فرقهاي و عصبيتهاي ايدئولوژيک و مذهبي و يا سياسي و گروهي شدند. برداشت از: دکتر حبيب الله پيمان, بررسي چگونگي علل و عوامل جنبش مشروطه, چشم انداز ايران, ش 31, س 84
ارسال شده در يکشنبه، ٢٤ امرداد ۱۳۸٩ - ساعت ۱٢:٤٦
نهضت آگاهی بخشی
نهضت آگاهي بخشي:
مردم ايران سالهاست که براي رسيدن به حداقل امنيت و آرامش مبارزه کرده و جان ها داده اند. شواهد زيادي مبني بر اين مدعا در مبارزات يکصد سال اخير مردم ميهن ما وجود دارد از جمله انقلاب مشروطه، نهضت ملي، انقلاب 57 ، خرداد 76 و چندين نهضت آزادي خواهي که در راستاي اهداف آزادي خواهي در سراسر کشور، از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب شکل گرفت. هرچند که شکست و پيروزي هر يک از نهضت هاي شکل گرفته در يکصد سال گذشته جاي بحث و تامل فراوان دارد. اما گذشته از تحليل و بررسي علل کاميابي ها و ناکامي هاي آنان ، مهم شکل گيري شان مي باشد. اين که جامعه دچار چه نوع وضعي بوده که ...آگاهاني از متن آن برخواسته و به فکر ايجاد نهضت هاي آزادي خواهي افتاده و حتي مورد حمايت مردم نيز قرار گرفته و گاه نيز با بي توجهي مردم بروبرو بوده است. اما آن چه حائز اهميت است فارغ از علل کاميابيها و ناکامي هاي نهضت هاي آزادي خواهي شکل گيري هر کدام از آنها توانست به عنوان چراغ راهنمايي پيش روي نهضت هاي آزادي بخش آينده باشد. به گونه اي که هيچ ترديدي در تاثيرگذاري نهضت هاي آزادي بخش در شکل گيري انقلاب 57 باقي نمي ماند. در واقع شکل گيري نهضت هاي آزادي بخش به بينش سياسي مبارزان کمک نمود به طوري که در شکل گيري انقلاب 57 مي بينيم تقريبا تمامي گروهها و مبارزان در يک شرايط زماني به اين نتيجه رسيدند که حکومت وابسته به شخص، ديگر ياراي پاسخگويي به خواسته هاي مردم که همان حاکميت خود بر سرنوشت خويش است را ندارد و اين که يک شخص همه امورات تحت سيطره اوست و هيچگونه حقي را براي مردم قائل نيست و چنين رفتارهايي از سوي يک حاکميت که بينشي تک حزبي دارد و جز صداي چا÷لوسان را نم يتواند بشنود مملکت را به سوي نابودي مي کشاند. از جمله کودتاي 28 مرداد که در مخالفت با حاکميت مردم شکل گرفت و يا تشکيل دادگاه فرمايشي بنيانگذاران نهضت آزادي و سخنان مهندس بازرگان مبني بر اين که ما آخرين اشخاصي خواهيم بود که به زبان مسالمت آميز و قانوني با شما صحبت خواهيم کرد. پس از اين، چنين نخواهد شد. و شاهديم که همانگونه نيز شد. در واقع مشي گروههاي مختلف مبارزاتي و شکل گيري آنان از جمله جاما، چريک هاي فدائي، مجاهدين خلق و بسياري از گروههاي ديگر در سراسر ميهن مان جهت براندازي بود و محاکمه افراد شاخص و اعدام و زنداني مبارزان در واقع خواسته هاي مردمي را به سوي راديکاليسم تشديد کرد. اما در دوره اي يعني از سال 48 تا شکل گيري انقلاب، حاکميت به توهم اين که رهبران اصلي مبارزات از چپ تا راست، سنتي مذهبي و چپ مذهبي و همه را به گونه اي سرکوب کرده و ديگر گروهي نمانده که داعيه آزادي خواهي داشته و به مبارزه برخواسته و تا تغيير ايجاد کند. اما روح مبارزه در دل مردم ميهن زنده بود. روح ملي ضد ديکتاتوري و استبداد و حامي آزادي خواهي در انقلاب 57 شاهد روشنايي فزآينده اي گرديد و اين روشنايي به حدي بود که حاکميت مبتني بر شخص را سرنگون ساخته و خواستار حاکميت مردم بر سرنوشت خويش در تداوم خواسته هاي نهضت مشروطه و نهضت ملي گرديد. در واقع آزادي خواهي گروه ها و اشخاص مختلف در طي چندين دهه و همبستگي آنها در سرنگوني حکومت شاهنشاهي نتيجه اش به ايجاد نهضتي انجاميد که از آن انقلاب 57حاصل شد . اما اين نهضت همانند نهضت هاي قبلي چه نتيجه اي داشته و اين که مثبت بوده يا منفي با کمي تامل و تفکر قابل ارزيابي است.تحليل و بررسي چگونگي نتيجه گيري از شکست يا پيروزي از نهضت 57مدنظر نيست بلکه هدف، طي طريق اين نهضت است که به ايجاد تحولاتي در وجه هاي گوناگوني شد و ديگر اين که آيا اين نهضت توانست در امتداد نهضت هاي قبل نتيجه قابل قبولي داشته باشد. در نهضت 57 آ..خميني که با استفاده از گفتمان توحيدي (همان حمايت از مستضعفان و اجراي عدالت ) توانسته بود در بين مردم ايران به چهره اي کاريزما بدل گشته و نقش آفريني کند و اين نقش آفريني گفتمان وي را به گفتماني غالب در نهضت بدل نمود . در اين ميان آنچه که بيشتر مسلم است اين است که گفتمان ايشان در اين نهضت احترام به انديشه هاي گوناگون، آزادي در چهارچوب قانون اساسي مورد تائيد خود مردم بوده باشد هست. اما دهه اول نهضت آزادي خواهي 57 که با قيام گروه هاي مختلف سياسي و يا جنگ هشت ساله همزمان بود. گروه هاي انحصارطلبي که هيچگونه نقشي در اين نهضت نداشتند توانستند از تداوم جنگ بهره برده و منتقدان به وضع موجود را کنار زده و يکه تاز ميدان شوند به گونه اي که گام به گام در لايه هاي مختلف نفوذ کرده و صاحب قدرت و نظر شوند تا بتوانند به اهداف و امال خود که همان انحصار طلبي و همه امور را در يد خوداشتن و خود برتربيني بود برسند. در اين زمان ناآگاهي گروه هاي مبارزاتي نيز از وضعيت زمان بي تاثير نبود زيرا تا حدود زيادي اين ناآگاهي ها باعث به قدرت رسيدن افراد يا گروه هايي شد که مرحوم آ ...خميني در بياناتي اين جريان را حتي لايق مديريت يک نانوايي هم نمي دانست که هيچگونه حقي را براي مردم در عرصه حاکميت قائل نبودند و در زمان حال نيز به روش هاي مختلف به حکومت رسيده اند و هيچ برنامه اي براي اداره آن ندارند و کشور را دچار بحرانهاي متعددي کرده اند براي پوشاندن ناکامي هايشان در اداره ميهن مان و اعمال خلاف انساني به ترويج خرافات و دروغ مي پردازند.اين گروه که به خيال خويش پس از اتمام جنگ توانستند همزمان تمامي نيروهاي مبارز و منتقد را به زندان ها افکنده ويا به جوخه هاي اعدام س÷رده و از صحنه دور کرده اند. اما شکل گيري خرداد76 مهر باطلي بر اين تفکر زد و نشان داد که روح ملي مخالف استبداد و ديکتاتوري در مردم ايران همواره زنده و بالنده است. و بروز آن در زمان هاي مختلف به صورت گفتمان غالب در جامعه بشري شکل خواهد گرفت و خرداد 76 که در غالب گفتماني مسالمت آميز و در چهارچوب قانون اساسي شکل گرفت و شکل گيري آن هم از سوي انحصارطلبان, کساني که خود را مدافع قانون اساسي و بر آمده از انقلاب و مدافع آن معرفي مي کردند مورد تحمل قرار نگرفته و به روش هاي گوناگون با مانع تراشي هاي مختلف سعي در جلوگيري از گفتمان مسالمت آميز که همان پي گيري حاکميت مردم بر سرنوشت خويش مي نمودند که شکل گيري آن از همان ابتدا بود از جمله: قتل هاي زنجيره اي و فاجعه کوي 78,حمله به توريست هاي خارجي، شکل دادن سناريوهاي مختلف براي فعالان سياسي از جمله ملي مذهبي ها که حبس چندين ماهه و محکوميت چندين ساله بزرگان اين نحله فکري سياسي جامعه انجاميد.روح ملي مردم همچنان بر ادامه مبارزات مسالمت آميز و قانوني پاي مي فشرد و به همين دليل مترصد زماني بود که بتواند اين ايده ها را به منصه ظهور برساند. اين خواسته هاي دروني مردم که در انتخابات 88 تبلور يافت و به شکل گيري جنبش سبز انجاميد. جنبشي که در تداوم و تکامل نهضت هاي آگاهي بخشي و آزادي خواهي مردم ايران طي يکصد سال اخير شکل گرفت و تمام هويت اش اجراي بدون تنازل قانون اساسي که همان حاکميت مردم بر سرنوشت خويش بود. و آن هم برگرفته از مبارزات قانون خواهي انقلاب مشروطه، نهضت ملي، انقلاب 57 ، خرداد 76بود.جنبش سبز ابتدا به صورت اعتراض به نتايج انتخابات بروز کرد اما به دليل برخورد نامناسب حاکميت با حضور مردم، رويه تاريخي گرفته و هويت آزادي خواهي يافت. اين نهضت که در بدو شکل گيري اش به صورت اعتراض به نتيجه انتخابات ظهور و در ادامه راه به صورت يک جنبش آزادي خواهي بروز کرد و توانست در روح توده مردم نفوذ کرده و در سطح وسيعي گسترش يابد و حتي مورد توجه رسانه ها و افکار عمومي جهان قرار گيرد. تاثير گذاري آن بدان جهت بود که از درون مردم مبتني بر عقلانيت و مدارا و دوستي و مخالف دروغ و ريا و اجراي بدون تنازل قانون اساسي برخاست و در پي گيري اهداف اش بر رفتارهاي عاري از خشونت تاکيد دارد.حال اين که جنبش سبز در سال اول به صورت اعتراضات خياباني بروز کرد در دومين سال شکل گيري اش به سوي آگاهي بخشي مي رود همان چيزي که در يکصد سال اخير مورد غفلت مبارزان قرار گرفته و نتايجي خلاف تصور آزادي خواهان به بار آورده بود. زيرا که در پرتو آگاهي بخشي است که مي توان مردم را نسبت به انقيادهاي دوران آشنا نمود تا بهتر و بيشتر به حقوق خودشان آشنا شوند ودر رسيدن به آن صبر و استقامت را پيشه خود سازند.
ارسال شده در سهشنبه، ۱٢ امرداد ۱۳۸٩ - ساعت ٥:۱۳
مردم ايران سالهاست که براي رسيدن به حداقل امنيت و آرامش مبارزه کرده و جان ها داده اند. شواهد زيادي مبني بر اين مدعا در مبارزات يکصد سال اخير مردم ميهن ما وجود دارد از جمله انقلاب مشروطه، نهضت ملي، انقلاب 57 ، خرداد 76 و چندين نهضت آزادي خواهي که در راستاي اهداف آزادي خواهي در سراسر کشور، از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب شکل گرفت. هرچند که شکست و پيروزي هر يک از نهضت هاي شکل گرفته در يکصد سال گذشته جاي بحث و تامل فراوان دارد. اما گذشته از تحليل و بررسي علل کاميابي ها و ناکامي هاي آنان ، مهم شکل گيري شان مي باشد. اين که جامعه دچار چه نوع وضعي بوده که ...آگاهاني از متن آن برخواسته و به فکر ايجاد نهضت هاي آزادي خواهي افتاده و حتي مورد حمايت مردم نيز قرار گرفته و گاه نيز با بي توجهي مردم بروبرو بوده است. اما آن چه حائز اهميت است فارغ از علل کاميابيها و ناکامي هاي نهضت هاي آزادي خواهي شکل گيري هر کدام از آنها توانست به عنوان چراغ راهنمايي پيش روي نهضت هاي آزادي بخش آينده باشد. به گونه اي که هيچ ترديدي در تاثيرگذاري نهضت هاي آزادي بخش در شکل گيري انقلاب 57 باقي نمي ماند. در واقع شکل گيري نهضت هاي آزادي بخش به بينش سياسي مبارزان کمک نمود به طوري که در شکل گيري انقلاب 57 مي بينيم تقريبا تمامي گروهها و مبارزان در يک شرايط زماني به اين نتيجه رسيدند که حکومت وابسته به شخص، ديگر ياراي پاسخگويي به خواسته هاي مردم که همان حاکميت خود بر سرنوشت خويش است را ندارد و اين که يک شخص همه امورات تحت سيطره اوست و هيچگونه حقي را براي مردم قائل نيست و چنين رفتارهايي از سوي يک حاکميت که بينشي تک حزبي دارد و جز صداي چا÷لوسان را نم يتواند بشنود مملکت را به سوي نابودي مي کشاند. از جمله کودتاي 28 مرداد که در مخالفت با حاکميت مردم شکل گرفت و يا تشکيل دادگاه فرمايشي بنيانگذاران نهضت آزادي و سخنان مهندس بازرگان مبني بر اين که ما آخرين اشخاصي خواهيم بود که به زبان مسالمت آميز و قانوني با شما صحبت خواهيم کرد. پس از اين، چنين نخواهد شد. و شاهديم که همانگونه نيز شد. در واقع مشي گروههاي مختلف مبارزاتي و شکل گيري آنان از جمله جاما، چريک هاي فدائي، مجاهدين خلق و بسياري از گروههاي ديگر در سراسر ميهن مان جهت براندازي بود و محاکمه افراد شاخص و اعدام و زنداني مبارزان در واقع خواسته هاي مردمي را به سوي راديکاليسم تشديد کرد. اما در دوره اي يعني از سال 48 تا شکل گيري انقلاب، حاکميت به توهم اين که رهبران اصلي مبارزات از چپ تا راست، سنتي مذهبي و چپ مذهبي و همه را به گونه اي سرکوب کرده و ديگر گروهي نمانده که داعيه آزادي خواهي داشته و به مبارزه برخواسته و تا تغيير ايجاد کند. اما روح مبارزه در دل مردم ميهن زنده بود. روح ملي ضد ديکتاتوري و استبداد و حامي آزادي خواهي در انقلاب 57 شاهد روشنايي فزآينده اي گرديد و اين روشنايي به حدي بود که حاکميت مبتني بر شخص را سرنگون ساخته و خواستار حاکميت مردم بر سرنوشت خويش در تداوم خواسته هاي نهضت مشروطه و نهضت ملي گرديد. در واقع آزادي خواهي گروه ها و اشخاص مختلف در طي چندين دهه و همبستگي آنها در سرنگوني حکومت شاهنشاهي نتيجه اش به ايجاد نهضتي انجاميد که از آن انقلاب 57حاصل شد . اما اين نهضت همانند نهضت هاي قبلي چه نتيجه اي داشته و اين که مثبت بوده يا منفي با کمي تامل و تفکر قابل ارزيابي است.تحليل و بررسي چگونگي نتيجه گيري از شکست يا پيروزي از نهضت 57مدنظر نيست بلکه هدف، طي طريق اين نهضت است که به ايجاد تحولاتي در وجه هاي گوناگوني شد و ديگر اين که آيا اين نهضت توانست در امتداد نهضت هاي قبل نتيجه قابل قبولي داشته باشد. در نهضت 57 آ..خميني که با استفاده از گفتمان توحيدي (همان حمايت از مستضعفان و اجراي عدالت ) توانسته بود در بين مردم ايران به چهره اي کاريزما بدل گشته و نقش آفريني کند و اين نقش آفريني گفتمان وي را به گفتماني غالب در نهضت بدل نمود . در اين ميان آنچه که بيشتر مسلم است اين است که گفتمان ايشان در اين نهضت احترام به انديشه هاي گوناگون، آزادي در چهارچوب قانون اساسي مورد تائيد خود مردم بوده باشد هست. اما دهه اول نهضت آزادي خواهي 57 که با قيام گروه هاي مختلف سياسي و يا جنگ هشت ساله همزمان بود. گروه هاي انحصارطلبي که هيچگونه نقشي در اين نهضت نداشتند توانستند از تداوم جنگ بهره برده و منتقدان به وضع موجود را کنار زده و يکه تاز ميدان شوند به گونه اي که گام به گام در لايه هاي مختلف نفوذ کرده و صاحب قدرت و نظر شوند تا بتوانند به اهداف و امال خود که همان انحصار طلبي و همه امور را در يد خوداشتن و خود برتربيني بود برسند. در اين زمان ناآگاهي گروه هاي مبارزاتي نيز از وضعيت زمان بي تاثير نبود زيرا تا حدود زيادي اين ناآگاهي ها باعث به قدرت رسيدن افراد يا گروه هايي شد که مرحوم آ ...خميني در بياناتي اين جريان را حتي لايق مديريت يک نانوايي هم نمي دانست که هيچگونه حقي را براي مردم در عرصه حاکميت قائل نبودند و در زمان حال نيز به روش هاي مختلف به حکومت رسيده اند و هيچ برنامه اي براي اداره آن ندارند و کشور را دچار بحرانهاي متعددي کرده اند براي پوشاندن ناکامي هايشان در اداره ميهن مان و اعمال خلاف انساني به ترويج خرافات و دروغ مي پردازند.اين گروه که به خيال خويش پس از اتمام جنگ توانستند همزمان تمامي نيروهاي مبارز و منتقد را به زندان ها افکنده ويا به جوخه هاي اعدام س÷رده و از صحنه دور کرده اند. اما شکل گيري خرداد76 مهر باطلي بر اين تفکر زد و نشان داد که روح ملي مخالف استبداد و ديکتاتوري در مردم ايران همواره زنده و بالنده است. و بروز آن در زمان هاي مختلف به صورت گفتمان غالب در جامعه بشري شکل خواهد گرفت و خرداد 76 که در غالب گفتماني مسالمت آميز و در چهارچوب قانون اساسي شکل گرفت و شکل گيري آن هم از سوي انحصارطلبان, کساني که خود را مدافع قانون اساسي و بر آمده از انقلاب و مدافع آن معرفي مي کردند مورد تحمل قرار نگرفته و به روش هاي گوناگون با مانع تراشي هاي مختلف سعي در جلوگيري از گفتمان مسالمت آميز که همان پي گيري حاکميت مردم بر سرنوشت خويش مي نمودند که شکل گيري آن از همان ابتدا بود از جمله: قتل هاي زنجيره اي و فاجعه کوي 78,حمله به توريست هاي خارجي، شکل دادن سناريوهاي مختلف براي فعالان سياسي از جمله ملي مذهبي ها که حبس چندين ماهه و محکوميت چندين ساله بزرگان اين نحله فکري سياسي جامعه انجاميد.روح ملي مردم همچنان بر ادامه مبارزات مسالمت آميز و قانوني پاي مي فشرد و به همين دليل مترصد زماني بود که بتواند اين ايده ها را به منصه ظهور برساند. اين خواسته هاي دروني مردم که در انتخابات 88 تبلور يافت و به شکل گيري جنبش سبز انجاميد. جنبشي که در تداوم و تکامل نهضت هاي آگاهي بخشي و آزادي خواهي مردم ايران طي يکصد سال اخير شکل گرفت و تمام هويت اش اجراي بدون تنازل قانون اساسي که همان حاکميت مردم بر سرنوشت خويش بود. و آن هم برگرفته از مبارزات قانون خواهي انقلاب مشروطه، نهضت ملي، انقلاب 57 ، خرداد 76بود.جنبش سبز ابتدا به صورت اعتراض به نتايج انتخابات بروز کرد اما به دليل برخورد نامناسب حاکميت با حضور مردم، رويه تاريخي گرفته و هويت آزادي خواهي يافت. اين نهضت که در بدو شکل گيري اش به صورت اعتراض به نتيجه انتخابات ظهور و در ادامه راه به صورت يک جنبش آزادي خواهي بروز کرد و توانست در روح توده مردم نفوذ کرده و در سطح وسيعي گسترش يابد و حتي مورد توجه رسانه ها و افکار عمومي جهان قرار گيرد. تاثير گذاري آن بدان جهت بود که از درون مردم مبتني بر عقلانيت و مدارا و دوستي و مخالف دروغ و ريا و اجراي بدون تنازل قانون اساسي برخاست و در پي گيري اهداف اش بر رفتارهاي عاري از خشونت تاکيد دارد.حال اين که جنبش سبز در سال اول به صورت اعتراضات خياباني بروز کرد در دومين سال شکل گيري اش به سوي آگاهي بخشي مي رود همان چيزي که در يکصد سال اخير مورد غفلت مبارزان قرار گرفته و نتايجي خلاف تصور آزادي خواهان به بار آورده بود. زيرا که در پرتو آگاهي بخشي است که مي توان مردم را نسبت به انقيادهاي دوران آشنا نمود تا بهتر و بيشتر به حقوق خودشان آشنا شوند ودر رسيدن به آن صبر و استقامت را پيشه خود سازند.
ارسال شده در سهشنبه، ۱٢ امرداد ۱۳۸٩ - ساعت ٥:۱۳
احضاریه
احضار جديد
از آنجايي که با قيد وثيقه از اوين آزاد شده بودم،به همين جهت احضاريه اي از سوي دادگاه انقلاب تهران مبني بر برگزاري دادگاه اينجانب در تاريخ نهم مرداد ساعت هشت و نيم صبح در شعبه ٢٨ دادگاه به رياست قاضي مقيسه اي برگزار مي گردد.بنده هم طبق قانون منتظر اين روز خواهم ماند تا ببينيم که دادگاه واقعا جايگاه دادخواهي است.
ارسال شده در يکشنبه، ٩ خرداد ۱۳۸٩ - ساعت ٤:٠٢
از آنجايي که با قيد وثيقه از اوين آزاد شده بودم،به همين جهت احضاريه اي از سوي دادگاه انقلاب تهران مبني بر برگزاري دادگاه اينجانب در تاريخ نهم مرداد ساعت هشت و نيم صبح در شعبه ٢٨ دادگاه به رياست قاضي مقيسه اي برگزار مي گردد.بنده هم طبق قانون منتظر اين روز خواهم ماند تا ببينيم که دادگاه واقعا جايگاه دادخواهي است.
ارسال شده در يکشنبه، ٩ خرداد ۱۳۸٩ - ساعت ٤:٠٢
سلام
باعرض سلام خدمت دوستان عزيزماز اينکه وبلاگ هاي من يکي پس از ديگري مسدود ويا به کلي هک شده اند وتنها راه ارتباطي من بادوستان عزيزم را مسدودنمودند تصميم گرفتم که درپرشين بلاگ ادامه راه بدهم. همان چگونه ايران رابسازيم؟عنواني که هيچ وقت از تفکرم حذف نخواهد شدوهيچ زماني معامله شدني هم نيست.دوستان عزيز من٢٧ دي درمنزل ام بازدداشت وبه اوين بند ٢ الف منتقل شدم وپس از۵٩ روز در شامگاه٢۶ اسفند باقيد وثيقه آزاد شدم.
ارسال شده در دوشنبه، ۱٦ فروردين ۱۳۸٩ - ساعت ۱٢:٤۸
ارسال شده در دوشنبه، ۱٦ فروردين ۱۳۸٩ - ساعت ۱٢:٤۸
اشتراک در:
پستها (Atom)